9 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
بهار بود و بوی سبز طبیعت در روستای کوچک مهماندوست شهرستان دامغان جریان داشت. در نهمین روز از فروردینماه سال هزاروسیصدوسیوسه خداوند به خانوادۀ پاک و متدین آقا علیاصغر و سکینهخانم پسری عطا کرد و پدر نامش را همنام سقای دشت کربلا، ابوالفضل نامید.
ابوالفضل تحصیلاتش را تا ششم ابتدایی ادامه داد و در آغوش گرم و مهربان مادر و در سایۀ دستان پینهبستۀ پدری زحمتکش قد کشید و بالید. او سالها قبل از پیروزی انقلاب در فعالیتهای انقلابیون شرکت داشت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
9 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
نوروزعلی فرزند اول عباسعلی و صبحه، در دوم اسفند سال هزاروسیصدوسیوپنج در روستای دروار دامغان به دنیا آمد. پدرش کشاورز بود. دو برادر و یک خواهر دارد.
ابتدایی را در همان روستا خواند. برای ادامه تحصیل به دامغان رفت. در زمان انقلاب با دوستانش در روستا گروه سهنفرهای به نام مثلث فولادین تشکیل دادند و مردم را از ظلموستم رژیم با پخش اعلامیهها آگاه مینمودند.
ادامه مطلب
9 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
بهار سال چهلوهفت آنقدر برای حلیمهخانم و آقا حبیبالله زیبا بود که مانندش را هرگز تجربه نکرده بودند. بهاری که در آن درخت زندگیشان برای چندمین بار به ثمر نشسته بود. میوهای بهاری خداوند نصیبشان کرده بود. شش روز از بهار میگذشت. نه تنها بهار زمین که بهار دلها بود و فراوانی دعا و مناجات بندگان مقرب خداوند.
فرزندی بر اهالی خانه ورود کرده بود که نامش را لطفالله نهادند به یاد تمام الطاف خداوندی.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
8 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
روز اول سال هزاروسیصدوچهلوچهار، فرزند محمد و طاهره در امیرآباد (شهر امیریه) دامغان به دنیا آمد. سه برادر دیگر هم دارد. پدربزرگ اسمش را گذاشت سیفالله. بزرگتر که شد با پدربزرگ میرفت مسجد.
تا ابتدایی را بیشتر درس نخواند. مدیرش به مادر گفت: «او را بگذار کار صنعتی!»
ادامه مطلب
ادامه مطلب
8 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
متولد سال هزاروسیصدوچهلوپنج بود، اما نه! رفتارش بیش از اینها را نشان میداد. فرزند روستایی امیرآباد و پروردۀ دست پدر و مادری زحمتکش؛ تا کلاس سوم دبیرستان درس خوانده بود اما معلم عشق بود و استاد اخلاق. کودکی را در مزرعه و کنار جوی و درخت گذرانده بود. با پدرش محمد امیراحمدی، بیل زده بود، درو کرده بود و روی دامان مادرش قصهها از عشق و ایمان و شجاعت شنیده بود. کوچک بود اما نقل بزرگواریاش بر زبان اهل روستا بسیار میرفت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب