جستجو در دایره المعارف شهدا

نوشته هایی با برچسب دامغان

شهید رمضان نجار 22 آگوست 14

شهید رمضان نجار

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

آن شب تمام ذرات عالم در غم فراق مولا علی(ع) بودند و فرشتگان هفت آسمان نیز هم‌‌نوای‌شان. با هزار نام، خدای‌شان را می‌‌خواندند. سحرگاهِ شبی که قدر نامیده شد، تا مراتب قدرشناسی اندک‌شان را در پیشگاه معبودشان برده و بر تقدیر علی و رستگاری‌‌اش گواهی تاریخ را تکرار کنند.

در میان غم و اندوه و ماتم عالمیان، فریادهایی بود از جنس تولد و رویش. در گیرودار زمزمه‌‌های عاشقی و حق‌‌خواهی انسان‌‌ها و تمام ذرات عالم، فرزندی به دنیا آمد. مثل همه آدمیان، قلبش روشن بود به نور حق و مؤمن بود به عظمت هزار نامی که خوانده بودند خالقش را. خالقی که شب قدرش راه‌‌گشا بود برای روزهای عمر اندکشان.

رمضان بود که پا به دنیا گذاشت. در بیستم اسفند سال چهل‌‌وشش، تا هفده قدر دیگر را با زمزمه «یا نور فوق کل نور» پشت سر گذارد. مادر درحالی‌‌که بر تنهایی فرزندان علی(ع) اشک می‌‌ریخت، کودکش را رمضان نام گذاشت. چراکه باور داشت خداوند مهربان حتی در شب‌‌هایی که برگزیده‌‌ترین بندگانش در تندباد حوادث دنیا از شمشیرهای زهرآلود به کینه آل طغیان در امان نیستند، باران موهبتش همچنان بر زمینیان می‌‌بارد.

در شبی که از هزاران شب بالاتر بود، شبی که شمشیر حق و عدالت، زخم‌‌خورده بی‌‌عدالتی دنیا شد؛ در رمضان سال چهل‌‌وشش، رمضان، هدیه گران‌‌قدری برای آقامحمدعلی و معصومه‌‌خانم بود.

دوران کودکی را در روستای کلاته‌‌خیج، از توابع شهرستان شاهرود سپری کرد. پدرش کارگر ذوب‌‌آهن بود و استاد نجاری هم. او در کنار پدر، رویاهای کودکی‌‌اش را در قاب‌‌های چوبی کارگاه پدر به تصویر می‌‌کشید. تا پایان دوم ابتدایی را در روستا گذراند.

پس‌ ‌از آن به دامغان مهاجرت کردند. تحصیلات دوره ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت به پایان رساند. دوره دبیرستان را در مجتمع امام‌‌خمینی تا سال دوم ادامه داد. رمضان که از دوازده‌‌سالگی با نور کلام امام و مردم انقلابی آشنا شده بود، پانزده سال داشت که برای اولین بار به جبهه‌‌های غرب اعزام شد. چهار مرحله به میدان جنگ رفت. عمر روزهای بودنش در بزمگاه عاشقی، دویست‌‌وشصت‌‌ویک روز بود. طلائیه سرزمین سرخ و تشنه، قرارگاه دل طوفان‌‌زده‌‌اش شد.

طلائیه در سکوت، تمام رازهایش را در گوش جان رمضان زمزمه کرده بود تا در گمنام‌‌ترین لحظه‌‌ها که صدای عدالت در ژرفای چاه‌‌های کوفه خاموش می‌‌شد، رمضان نیز به بی‌‌ادعاترین مقتدای تاریخ بپیوندد.

 در نوزدهمین شب ماه رمضان سال شصت‌‌وچهار (پانزدهم خرداد) به مولایش پیوست و در بی‌‌نهایت عشق جاری شد و ردپای او در افق‌‌های جاودانه فردوس رضای دامغان بر سنگ مزارش پیداست.

“راهش جاوید باد”

ادامه مطلب
شهید محمد نجاری 22 آگوست 14

شهید محمد نجاری

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

محمد فرزند عباس در سال هزاروسیصدوچهل‌‌وسه در غنی‌‌آباد دامغان با تولدش کانون گرم خانواده را گرم‌تر کرد. مادرش می‌گوید: «لالایی‌ام برای خواباندن محمد در بچگی خواندن سوره‌های کوچک قرآن بود.»پدرش در جهاد کار می‌کرد. ابتدایی را در زادگاهش روستای غنی‌آباد خواند. روستا مدرسه راهنمایی نداشت؛ به همین خاطر محمد در گرما و سرما راه هفت‌‌کیلومتری را تا دامغان به عشق درس، با دوچرخه طی می‌کرد.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید محمدرضا نجاریان 22 آگوست 14

شهید محمدرضا نجاریان

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

حاج‌‌غلامحسین پدر محمدرضا، نجار ماهری بود و اصلاً شهرت نجاریان به همین منظور روی آن‌ها بود. نجاری حرفۀ موروثی در بین طایفه آن‌‌ها بود. محمدرضا پنجم شهریور هزاروسیصدوچهل‌‌وهفت در گرگان به دنیا آمد. پس از گذراندن دوران ابتدایی و راهنمایی از آنجا که او نیز علاقۀ زیادی به نجاری و کارهای فنی داشت پا در هنرستان فنی شهید نصیری گرگان گذاشت و در رشتۀ صنایع چوب مشغول به تحصیل شد. همان زمان یک ماشین چوبی ساخت که به‌‌راحتی نمی‌شد تشخیص داد اسباب‌بازی است یا واقعی.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید محمدمهدی نجد 22 آگوست 14

شهید محمدمهدی نجد

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

در واپسین روزهای بهار سال هزاروسیصدوچهل‌وسه، در روستای مهماندوست دامغان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را تا کلاس پنجم در روستای مهماندوست گذراند و برای ادامه تحصیلات راهنمایی به شهر دامغان رفت و تا سوم راهنمایی درس خواند. او کودکی بسیار پرانرژی و شاداب بود. لحظه‌ای آرام‌‌ و قرار نداشت علاقه بسیار زیادی به بازی فوتبال داشت.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید قنبرعلی نجفی 22 آگوست 14

شهید قنبرعلی نجفی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

قنبرعلی فرزند عباس‌‌علی، سال هزاروسیصدوچهل‌‌ویک در دامغان متولد شد. او تا سوم راهنمایی درس خواند و بعد از آن شد شاگرد یک صافکاری. به این شغل علاقه داشت.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید سید علی نظامیان 22 آگوست 14

شهید سید علی نظامیان

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

سوم فروردین‌ماه سال هزاروسیصدوچهل‌وچهار فرزند چهارم خانوادۀ سیدمحمود به دنیا آمد. سیدعلی کودکی آرام بود و نجابت ذاتی را با خود به ارمغان آورده بود. شش سال داشت که به کودکستان رفت و پس‌ از آن دوران ابتدایی را در دبستان منوچهری سابق (شهید محمد منتظری) و راهنمایی را در مدرسه آیت‌‌الله کاشانی گذراند. تابستان را به کار نقاشی ساختمان می‌پرداخت. بعد از پایان دوره راهنمایی به‌‌همراه خواهرش «سیده طاهره» که در تهران زندگی می‌کرد راهی این شهر شد تا هم کار نقاشی ساختمان را انجام دهد و هم درس بخواند.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید محمود نعمتی 22 آگوست 14

شهید محمود نعمتی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

دهم تیرماه هزاروسیصدوچهل‌‌‌ویک در خانوادۀ شکرالله نعمتی پسری به دنیا آمد که نامش را محمود گذاشتند. تحصیلاتش را تا مقطع فوق‌‌دیپلم در زادگاهش دامغان گذراند. سپس به استخدام آموزش‌‌‌وپرورش درآمد و در مدارس ابتدایی شاهرود به تدریس پرداخت.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید سیاوش نعیم آبادی 22 آگوست 14

شهید سیاوش نعیم آبادی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

ششم آبان‌‌ماه هزاروسیصدوسی‌‌ویک، خداوند پسر دیگری را به آقا مصیب و ربابه‌‌خانم بخشید. نمی‌‌دانم شاید پدر و مادر از همان روز نخست در ناصیه‌‌اش خوانده بودند که روزی از آتش می‌‌گذرد و روسفید از امتحان دوست بیرون می‌‌آید که سیاوشش نام نهادند.

سیاوش معروف به علی، در خانواده‌‌ای ساده و مؤمن بزرگ شد. خانواده‌‌ای که در دل تهران، عطر و صفای نعیم‌‌آباد دامغان را با خود داشتند و در کنار یک‌‌دیگر با عشق و مهر روزگار می‌‌گذراندند.پدر خانواده ارتشی بود و به تربیت فرزندان بسیار حساس. مادر هم در خانه کنار بچه‌‌ها مشق محبت می‌‌کرد و تمرین دل‌‌دادگی.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید محمدتقی نقاش 22 آگوست 14

شهید محمدتقی نقاش

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

اولین روز بهار سال هزاروسیصدوچهل‌‌وچهار به دنیا آمد. حسین‌‌آقا وقتی کودک را از دستان زیورخانم گرفت، در گوشش اذان را زمزمه کرد و به همسرش با مهربانی نگاهی انداخت و گفت: « محمدحسن، محمدعلی، محمدمهدی، محمدرضا، اسم این یکی را هم می‌‌گذاریم محمدتقی

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید محمدرضا نوبری 22 آگوست 14

شهید محمدرضا نوبری

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

نوزدهم بهمن‌‌ماه سال هزاروسیصدوچهل‌‌ونه بود که مرغ باغ ملکوت در این کرۀ خاکی منزل گزید. نصرت‌‌خانم دارباز در کنار همسر مهربانش علی‌‌اکبر نوبری شادمان از تولد سومین فرزند خانواده به نیت ائمه اطهار(ع) و به پیشنهاد پدربزرگ خانواده، اسمش را محمدرضا نهادند و برای رشد و تربیتش از دل و جان مایه گذاشتند.

ادامه مطلب

ادامه مطلب