جستجو در دایره المعارف شهدا

نوشته هایی با برچسب دامغان

شهید محمدرضا خانمحمدی 29 آگوست 14

شهید محمدرضا خانمحمدی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

در هفدهمین روز خردادماه سال سی‌‌وهفت، خداوند فرزندی را به مشهدی عطا کرد که گلخند وجودش ثمره­ای ناب برای اهل خانه شد.

ده روز پس از ولادت، نوزاد را برای خواندن اذان و اقامه و نام‌‌گذاری نزد حجت‌‌الاسلام والمسلمین ترابی بردند. حاج‌‌آقا نام ایشان را محمدرضا انتخاب کرد.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید علی اکبر صداقتی 29 آگوست 14

شهید علی اکبر صداقتی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

سی‌‌‌ام شهریورماه هزاروسیصدوچهل‌‌‌وسه، اولین فرزند رضاقلی، در روستای بق دامغان و در خانواده‌‌‌ای مذهبی و پیرو مکتب اهل ‌‌‌بیت(ع) چشم به جهان گشود. نام نیکوی علی‌‌‌اکبر را بر او نهادند.

روزهای شیرین و بی‌‌‌دغدغۀ کودکی را در آغوش مادر مهربان و مؤمنه و پدری متعهد و باخدا گذراند.سال‌‌‌ها گذشت و علی‌‌‌اکبر همراه با عطر رأفت اسلامی مادر و همت و اخلاص پدر، بزرگ و بزرگتر شد.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید احمد صالحی نژاد 29 آگوست 14

شهید احمد صالحی نژاد

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

آسمان و شاید هزاران موجود میان آسمان و زمین نظاره می‌‌‌کردند که آقا علی‌‌‌اکبر دستانش را بلند کرد و این‌‌‌گونه زمزمه می‌‌‌کرد: «خدایا! تو را شکر  می‌‌‌کنم که بر من منت نهادی و فرزندی پاک نصیبم نمودی! باشد که سعادتمند شود…»سومین روز آبان سی‌‌‌وهفت بود و زمزمه‌‌‌های عاشقانۀ آقا علی‌‌‌اکبر با خدایش و تبریک و شادباش مردم آبادی «کلا» به این خانواده برای آمدن احمد. احمد در تب‌‌‌وتاب زندگی دنیا قرار گرفت.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید غلامرضا خانمحمدی 27 آگوست 14

شهید غلامرضا خانمحمدی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

غلامرضا زادۀ روستای غنی‌آباد دامغان، فرزند خانواده‌ای مؤمن، ساده و مهربان، در بیستمین روز از بهار سال چهل‌وشش چشم به جهان گشود.

غلامرضا دو سال داشت که خانواده در تهران ساکن شدند. همان روزها بود که غلامرضا از جمع گرم خانواده و حلقۀ باصفای بچه‌های جنوب تهران، درس غیرت و دین‌داری آموخت و برای تحصیل درس و مشق، شاگرد دبستان یغمای ‌‌جندقی گشت.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید رحیم خانمحمدی 27 آگوست 14

شهید رحیم خانمحمدی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

رحیم فرزند محمود، بیستم تیر هزاروسیصدوچهل‌‌وشش در بهشهر به‌‌ دنیا آمد. به مدرسه رفت و تا اول راهنمایی درس خواند. از سال هزاروسیصدوشصت به امیرآباد دامغان مهاجرت کردند. به رشته برق علاقه داشت و دوست داشت در همین رشته ادامه تحصیل دهد. به‌‌ دلیل نبودن رشتۀ موردعلاقه‌اش در امیرآباد و مشکل رفت‌‌و‌‌آمد به شهر ترک تحصیل کرد. نزد دایی‌اش به سیمان‌‌کاری مشغول شد. بعدها در همین کار استاد شد.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید ذبیح اله خانمحمدی 27 آگوست 14

شهید ذبیح اله خانمحمدی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

فاطمه‌‌ خانم آن روز رنگ‌‌وروی خوبی نداشت. هر طور بود برای آقا حبیب‌‌الله صبحانه آماده کرد تا او را با آرامش از خانه بدرقه کند. پنجم آذرماه سال چهل‌وشش بود. پاییز بود و سردی هوا گزنده. صدای زنگ کاروان شتران در کویر آرام، کمتر به گوش می‌رسید و یکی از کارهای حبیب‌‌آقا که ساربانی بود از برنامه‌‌هایش حذف می‌‌شد. آن روزها حبیب‌‌الله زودتر به خانه می‌آمد چراکه می‌دانست فاطمه خانم شرایط جسمی مناسبی ندارد. هر لحظه ممکن بود بی‌‌تاب دردی شود که به نُه ماه چشم‌‌انتظاریشان پایان دهد.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید حسن خادمیان وامرزانی 27 آگوست 14

شهید حسن خادمیان وامرزانی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

حسن در سومین روز از آخرین ماه بهار سال هزاروسیصدوچهل‌‌ودو در روستای وامرزان دامغان چشم به جهان گشود. نام پدرش، صفرعلی و مادرش سیما است.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید محمدمهدی خادمیان وامرزانی 27 آگوست 14

شهید محمدمهدی خادمیان وامرزانی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

در سال هزاروسیصدوچهل‌‌وهفت در روستای وامرزان دامغان، در خانواده علی‌اکبر خادمیان نوزادی متولد گشت. به میمنت تقارن این تولد با میلاد امام عصر(عج) نامش را محمدمهدی گذاشتند.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید غلامرضا عباسی 23 آگوست 14

شهید غلامرضا عباسی

 

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

تابستان بود و گرمای تیرماه کویر بیداد می‌کرد. خانوادۀ عباسی در انتظار تولد فرزندی دیگر قلب‌شان می‌تپید. دردی شیرین سراسر وجود فاطمه را فرا گرفته بود. دردهایی که برایش نویدبخش تولد فرزندی بود که در سال‌هایی نه‌چندان دور سروکارش با تیروتفنگ می‌افتد و راهی جنگ می‌‌شود. اوج می‌گیرد و چون خورشیدی بر تارک خاندان عباسی خواهد درخشید.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید قربان عبادی 23 آگوست 14

شهید قربان عبادی

 

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

پاییز آمدی و زمستان رفتی تا به بهار دنیا دل نبندی. تو که آمدی، قدم‌‌های آخر پاییز بود و آغاز قدم‌‌های تو بر خاک جهان. بیست‌‌ونهم آذرماه سال بیست‌‌ویک بود که سفرت بر زمین آغاز شد.

قربان، فرزند عبدالله بود و عصمت. در شهر سمنان چشم به جهان گشود. دوساله بود و اولین قدم‌‌های کودکانه‌‌اش را برمی‌‌داشت که به دلیل شغل پدر، اولین هجرت را تجربه کرد.

ادامه مطلب

ادامه مطلب