نوشته هایی با برچسب دامغان
20 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
تنها پسر ابوالفضل قربانیمحمدآبادی سال هزاروسیصدوپنجاه در روستای محمدآباد دامغان به دنیا آمد. بنابر نذر مادرش نام محمد را بر او گذاردند. هشت خواهر هم دارد. پدرش با کارگری مخارج خانوادهاش را تأمین میکرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
20 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
یوسف فصل زرد و رنگباختگی زمین را به نظاره نشسته بود. در نگاه سنگین و آرام او در بیستوهشتم شهریور چهلوپنج، نوزادی قدم را به جهانی پر از شگفتی نهاد. در کنار اهل خانه در روستای ورکیان با تمام مردم پاکدل و باصفایش به زندگی سلام گفت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
20 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
خداوند قویترین دوست آقا رضا بود. همسر مهربان و صمیمیاش صغراخانم هم، به خدا ایمان داشت و عشق میورزید. دو فرزندشان محمدحسین و فاطمه در سایه این الفت و یکرنگی بزرگ شده بودند. این زن و مرد مؤمن و زحمتکش دنیا را محضر خدا و محل امتحان خود میدیدند.
محمد نیز هدیه خدا بود به ایشان در پانزدهم آذرماه سال هزاروسیصدوسیوشش. پس از نذر هفتسالهشان و توسلشان به امامهشتم(ع) محمد به دنیا آمد و عهد آنها را با خدا استوارتر کرد. تا هفت سال هر وقت موی سرش بلند میشد، کوتاه میکردند و از آن نگهداری مینمودند تا هموزن آن طلا به آستان بهشتی امام هشتم(ع) هدیه کنند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
20 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
ورزن یکی از چهار پارچه آبادیهای بههمچسبیده در دامنۀ البرز است که دهم مردادماه هزاروسیصدوچهلودو شمسی در حالی که خود را به روشنای خورشید سپرده بود، پسری پهلوانسرشت و جوانمرد با او همنفس شد.گویی ملائک از آغاز ورودش پی به آخر کار و روزگار و ثانیههای خوش وصلش برده بودند و از همان آغاز، لحظههای سجودش را ستودند و ورود این سید پهلوانسیرت را به یکدیگر شادباش میگفتند.آقا سیدیوسف، پدرش، به مدد غوغای شعور پدری و ماهسلطان به لطف احساس زیبای مادری، نامش را زینالعابدین گذاشتند و چنین شد که باید…
ادامه مطلب
ادامه مطلب
20 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
بیستویکمین روز بهمنماه سال یکهزاروسیصدوچهلوسه در شهرستان بندرترکمن مصادف با ماه مبارک رمضان، انتظار چندین ماهۀ آقاعلیاکبر و کبریخانم به سر آمد و نور چشمیشان از راه رسید.صفای آمدنش بهاری دلنشین در زمستانی سرد بود. نامش را رمضانعلی نهادند. رویش و پرورش رمضانعلی در دامن مادری پاکدامن و پدری متدین، صبور و زحمتکش و اهل صفا از او گل همیشهبهاری در لالهزار زندگی پدر و مادر ساخت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
20 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
لطفالله فرزند کرم، در سال هزاروسیصدوسیوسه در روستای حسینان منطقه سرکویر دامغان متولد شد. بهخاطر شرایط آن زمان از نعمت تحصیل محروم بود. با همان حال تا سوم ابتدایی را گذراند. بعد هم به کارگری مشغول شد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
20 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
عباسعلی فرزند کریم در سال هزاروسیصدوچهلویک در روستای حسینان دامغان به دنیا آمد. از همان کودکی علاقه زیادی به اهلبیت(ع) داشت و قبل از اینکه به سن تکلیف برسد، نماز میخواند. دوران ابتدایی را در روستای حسینان گذراند. در راهپیماییها همپای بزرگان حرکت میکرد و در پخش اعلامیه و پوستر و رساله امام(ره) نقش مهمی بر عهده داشت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
20 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
روزهای سخت تشنگی و آزمون میگذشت. محلۀ قلعه بالا در روستای برم هر روز شاهد عبور آقامحسن و گلۀ گوسفندانش بود. ماه رمضان از نیمه گذشته و زمان بهثمررسیدن تلاش و زحمت آقامحسن بود. بهزودی به تعداد گله گوسفندانش اضافه میشد. آقامحسن فارغ از کار روزانه مدام ذکر میگفت و رو به آسمان برای تولد فرزند سومش نیز لحظهشماری میکرد.
شب نوزدهم ماه مبارک فرارسید. صدای زمزمههای عاشقانه و بیریای مردم روستا به اوج رسیده بود. پسر سوم خانواده نیز در نوزدهمین روز بهار چهلویک به دنیا آمد. آقامحسن نامش را علی گذاشت تا عدالت و عبادت و غیرت و بندگی، همراه با بازشدن چشمان نوزاد در رگهایش جاری شود. با تولد علی و با افزایش اعضای خانواده چشمههای روزی به سویشان جاری شد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
20 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
بهار بود و کوهسار شمالی دامغان، روستای طزره فرورفته در طراوتی سبز و شادابی محض با بوی جاری زندگی و عطر دلانگیز شکوفههای بهاری در هم آمیخته. خانوادۀ شعبانعلی در ششمین روز از اولین ماه فصل بهار سال هزاروسیصدوچهل پذیرای مهمان نوروزی شدند که نعمت و عنایت خداوند به آنان بود.نام زیبای یحیی را برایش برگزیدند. آن روز که نامش را یحیی نهادند هیچ کس نمیدانست او زنده ابدی برای همیشه تاریخ خواهد شد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
20 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
شعبان فرزند محمدعلی در سال هزاروسیصدوچهلودو در شهرستان بهشهر به دنیا آمد. پدر و مادر او را با رنج و مشقت بزرگ کردند. هفتساله که شد مثل همۀ بچهها به مدرسه رفت. تا ششم ابتدایی درس خواند و تحصیل را رها کرد. او آخرین فرزند خانوادهای پرجمعیت بود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب