نوشته هایی با برچسب دامغان
29 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
خلیل با تمام خواهران و برادران فرق داشت. روز تشییع پدر، در شلوغی مشایعتکنندگان تمام حواسش جمع عبدالله بود. انگار میدانست که سرنوشت عبدالله در کنار او رقم خواهد خورد. هنوز نمیتوانست حرف بزند که خداوند در سهسالگی سایه و نام پدر را از زندگیاش پاک کرد.بیش از پانزده روز از لبخند بهاری آسمان به زمین پهناور نمیگذشت و زمین به برکت این لبخند جانی تازه گرفته بود. سال هزاروسیصدوچهلوسه در روستای زرگرآباد دامغان، عبدالله حاصل ازدواج مجدد غلامحسین، چشمهایش را به روی شکوفههای بهاری باز کرد. بعد از فوت پدر، خلیل، برادر بزرگ عبدالله، سرپرستی او را به عهده گرفت و مادر ایشان نیز دوباره ازدواج کرد. خلیل برادری را تمام کرده بود برای عبدالله. در کنار برادرزادههای خود بزرگ میشد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
حسین که کارگر راهآهن بود و کشاورزی هم میکرد، در سال هزاروسیصدوچهلوچهار برای سومین بار پدر شد و اسم پسرش را محمدرضا گذاشت. محمدرضا تا کلاس دوم راهنمایی درس خواند و به دلیل مشکلات مالی خانواده ترکتحصیل کرد و برای کسب معاش به کارگری پرداخت.
داوطلبانه سرباز سپاه شد و پس از پنج ماه و سیزده روز حضور در جبهه، در بیستوهشتم تیر شصتوسه در سردشت به شهادت رسید.
پیکر شهید محمدرضا مبارکی در زادگاهش، روستای امامآباد دامغان به خاک سپرده شد.
“راهش جاوید باد”
ادامه مطلب
29 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
علیرضا فرزند یدالله در سال هزاروسیصدوچهلوسه در روستای امامآباد دامغان به دنیا آمد. تا پنجم ابتدایی را در امامآباد خواند و شد کمککار پدر و مادر.
از سال پنجاهونه تا شصتودو در تهران و در مغازۀ کفاشی مشغول به کار شد. بعد از چند سال ترک تحصیل، دوباره چسبید به درسخواندن. سال اول را خوانده بود که برای سربازی دعوت شد.
فقط یک سال از خدمتش را گذراند. سرانجام در بیستوچهارم دی شصتوسه در منطقه سومار با ترکش خمپاره به شهادت رسید. مزارش در زادگاهش زیارتگاه دوستدارانش است.
“راهش جاوید باد”
ادامه مطلب
29 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
سعدی زمانی فرزند عبدالعلی در سال هزاروسیصدونوزده در روستای چناقبلاغ شهرستان میانه بهدنیا آمد. به مدرسه رفت و تا پنجم ابتدایی را درس خواند و سپس ترک تحصیل کرد. به کار آزاد مشغول شد. بعد از سن قانونی گواهینامه رانندگی گرفت و به شغل رانندگی پرداخت و راننده بلدوزر شد. در سال چهلوسه با دخترخاله خود ازدواج کرد و برای کار به کرمان رفت و کارمند رسمی ذوبآهن کرمان شد. بعد از مدتی به البرزشرقی شاهرود منتقل شد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
جلال بیستوهشتم دیماه هزاروسیصدوسیونه در مشهد به دنیا آمد. پدر و مادرش، علیاصغر و سیدهفاطمه نام دارند. فرزند اول خانواده بود و با سختیها و مشکلات زیادی بزرگ شد. دوران کودکی را طوری گذراند که خانواده در تنگنای مالی بودند. جلال دوازدهساله بود که بهخاطر شغل پدرش به دامغان منتقل شدند. پدرش در شهربانی خدمت میکرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
تقی در سال هزارودویستونودوپنج (ه.ش) در یکی از روستاهای قهاب صرصر دامغان به دنیا آمد. سالها سایۀ استبداد رضاخان بر سر ملت رشید ایران سنگینی میکرد. سختی زمانه و اجبار معیشت او را که هنوز نوجوانی بیش نبود وادار به مهاجرت به شهر بندرگز نمود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
علیرضا فرزند محمدرضا سال هزاروسیصدوچهلوچهار در تهران متولد شد. تا دوم راهنمایی در زادگاهش تحصیل کرد. همزمان با شروع جرقههای انقلاب همراه با سیل مردم در تظاهرات شرکت میکرد. همچنین در یک مغازۀ باطریسازی هم مشغول به کار شد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
علیرضا، بیستوسوم تیرماه سال هزاروسیصدوسیونه در تهران متولد شد. آقایدالله پدرش، میوهفروش خوشانصاف محلهشان بود.پسر بزرگ خانواده بود و تا سن یازدهسالگی را در تهران سپری کرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
دلش آمدن پسری را گواهی میداد. پسری که در آغوش گرمش بنشیند و او آواز عشق و محبت را در گوشش نجوا کند. دلش پسری میخواست تا نجوای عشق، ذکر، دعا و راز و نیاز، همه را در حریم دلش جای دهد. دلی که تجلیگاه عشق خالقش شود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
سال هزاروسیصدوچهلوهفت هجری شمسی در شهرستان دامغان چشم به جهان گشود و با قدوم مبارکش به خانواده بیش از پیش نشاط بخشید.اسمش را مادر، جلال گذاشت تا در مسیر بزرگی قدم بردارد و خود را به مرتبه مردان خدایی برساند.پدرش، محمدابراهیم کارمند آموزشوپرورش بود و در مغازۀ رنگفروشی هم کار میکرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب