نوشته هایی با برچسب گلزار شهدای دامغان
5 اکتبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
عبدالکریم فرزند حبیبالله و معصومه در پانزدهمین روز از ماه بهمن سال چهلوچهار در دامغان به دنیا آمد. خانوادهای پرجمعیت که درآمد آنها پایین و هزینهها بالا بود. به مدرسه رفت و تا دوم دبیرستان را درس خواند. با شروع جنگ تحمیلی برحسب تکلیف درس را رها کرد و بسیجی به جبهه رفت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
2 اکتبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
محمدرضا پنجم اردیبهشت سال هزاروسیصدوچهلویک در یکی از نواحی مشهد، در خانواده مذهبی آقا ذبیحالله و زهراخانم به دنیا آمد. استعداد فوقالعادهای داشت. به همین دلیل از سن پنجسالگی وارد مدرسه شد.
پس از مهاجرت خانوادهاش به دامغان در مدرسه راهنمایی اروندرود (شهید امینیان) درس خود را ادامه داد. دوره متوسطه را در دبیرستان فردوسی در رشته فرهنگ و ادب با موفقیت گذراند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
2 اکتبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
صدیقه و علیاکبر، فرزند دیگر پسر خود را در سال هزاروسیصدوسیویک در تهران به آغوش کشیدند. نام او را علیاصغر گذاشتند. علیاصغر چهار برادر و یک خواهر دارد. پدرش در رژیم پهلوی در ژاندارمری خدمت میکرد و او همراه خانواده در شهرهای مختلف زندگی کرده است.
پس از دوره ابتدایی و راهنمایی برای ادامه تحصیل به دبیرستان فردوسی دامغان میرود. رشته طبیعی را میخواند و همزمان با تحصیل در سال چهلوهفت، فعالیت سیاسی انجام میدهد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
1 اکتبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
فرزند سوم علیاکبر کربلاییهاشمیان و تنها پسرش در بیستودوم آذرماه سال هزاروسیصدوچهلوهفت مصادف با بیستوهفتم ماه رمضان، ماه قدر و قیمت پیداکردن بندههای خدا، ماه راز و نیاز و نیایش و در بهترین شب هستی، شب قدر و امن و امان سلامتی و آمرزش پروردگار مهربان، به دنیا آمد. نام نیکش را محمدرضا نهادند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
26 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
صدای فریاد املیلی با آهنگ گریه نوزاد، در دومین روز بهار سال چهلونه، تنها صدایی بود که بین زمزمه دعای پدر و اهالی خانه در حاشیه بندرگز به گوش میرسید. یوسف چشمانش را گشود. درحالیکه هزاران سار در سایه بیداری درختان آواز میسرودند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
21 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
حسینعلی قوسی در تاریخ هشتم اردیبهشت هزاروسیصدوسیویک در دامغان به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا ششم ابتدایی خواند و به تهران عزیمت کرد. به شغل دستفروشی لوازم خانگی پرداخت.
بعد از مدتی به دامغان بازگشت و در شرکت نفت مشغول به کار شد. ازدواج کرد و پنج فرزند از او به یادگار مانده است.
سه مرحله داوطلبانه به جبهه اعزام شد. یک بار هم از ناحیه دست و پا مجروح شد. بیستویکم شهریور هزاروسیصدوشصتودو در حین انجام ماموریت در مریوان به درجۀ رفیع شهادت نائل آمد. پیکر پاکش در گلزار شهدای دامغان به خاک سپرده شد.
“راهش جاوید باد”
ادامه مطلب
21 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
ای مهربان بینظیر من! «یا ارحم الراحمین!» من عاجزم از حمد و ستایشت و زبان وجودم قاصر است از سپاس نعمات بیکرانت! راضیام! خرسندم! به خود میبالم! در پوست هستی نمیگنجم و سر به آستان عزتت میسایم!از اینکه بندۀ تو هستم؛ از اینکه تو را بندگی کنم؛ فخر و شرف و اعتباری از این برتر نمیشناسم که خدایی چون تو دارم.
تو آنچنانی که من دوست دارم. مرا آنچنان قرار ده که تو دوست داری. در این ماه رحمتت، در این لیالی پرقدرت، در شبهای رقمخوردن سرنوشت بندگانت، سرانجام مرا رضایتمندی خویش قرار ده!
نجواهای عاشقانۀ بانوی پارسای پاکدامن به شرف اجابت نایل آمد. خدا در دفتر تقدیر برایش نام مادر شهید تقریر کرد.
شهید رمضانعلی قصابی در هفدهم اسفندماه سال هزاروسیصدوسیوهشت مقارن با ماه مبارک رمضان در محلۀ قدیمی خوریای دامغان به دنیا آمد.
او در دامن مادری پاک و بیآلایش و پدری متدین و خیّر که از کاسبان خوشنام شهر بود بالید و قد کشید. بهرسم مثل همۀ بچهها هفتساله که شد پای به دبستان نهاد و تحصیل را آغاز کرد. در سایۀ تعلیم و تربیت دینی خانوادۀ قصابی و هوش و ذکاوت ذاتی و سرشاری که داشت، وجودش دردانۀ بیبدیلی شد مایۀ فخر و مباهات خاکیان و افلاکیان.
تحصیلاتش را تا گرفتن گواهینامۀ دیپلم در شهرستان دامغان به پایان رسانید. در تمام طول تحصیل همواره جزء معدود شاگردان ممتاز کلاس بود. سالهای آخر دوران دبیرستان رمضانعلی همزمان با اوجگیری مبارزات انقلاب اسلامی بود. او بههمراه شهید اندیشه و قلم سیدحسن شاهچراغی اقدام به پخش اعلامیههای امامخمینی(ره) در تاریکی شب مینمود و مرتب در جلسات انقلابیون شرکت میکرد.
پیوند ناگسستنی با مطالعه و کتاب داشت. تقیدش به نماز اول وقت، زبانزد همۀ خانواده بود. مسجد و محافل مذهبی را مأمن و پناهگاه دلش میدانست. تقوا، تواضع، تدبر و تفکرش مثالزدنی بود. احسان، استقامت، شهامت، شجاعت، بلندهمتی، قوت اراده، کظم غیظ و زیباسخنگفتنش او را در دل همه جای داده و مسؤولیتپذیری، نظم و وفایش او را خواستنیتر کرده بود.
با پیروزی انقلاب اسلامی به دعوت شهید سیدابوالقاسم داودالموسوی دامغانی مبنی بر تشکیل هستۀ سپاه پاسداران لبیک گفت.
در تاریخ دهم اردیبهشتماه هزاروسیصدوپنجاهوهشت پس از گذراندن دورۀ آموزشی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و آنگاه داوطلبانه عازم سیستان و بلوچستان شد. با تلاشی خستگیناپذیر در جهت دفع شر دشمنان داخلی کوشید.
با آغاز شرارتهای منافقان و اشرار ضدانقلاب در غرب کشور به همراه شهید محمد قربانی فرمانده وقت عملیات سپاه پاسداران شهرستان دامغان بهعنوان عضو گردان پیادۀ رزمی عازم کامیاران شد و از آنجا با هلیکوپتر وارد لشکر ۲۸ سنندج شد و با کمک نیروهای مخلص به دفاع و پاکسازی شهر از اشرار پرداخت و پس از بازگشت به تعلیم دورۀ مربیگری تربیتبدنی و عقیدتی همت گماشت. جهت تکمیل دورۀ عقیدتی سعی فراوان نمود.
هنگام حماسه و ایثار بینظیر بود و هنگام بندگی خدا بیمانند. پارسایی که ذکر خیرش در آن سوی سماوات بود و سلوکیان در نسیم صلواتش مناجات میکردند.
به جبهه ارادات داشت و به امامش عشق میورزید هر جا که بود لبیکگوی ندای رهبرش بود. با درایت خاص و مدیریتی که از خود نشان میداد از سوی مسؤولین واحد آموزش عقیدتی- سیاسی با عنوان معاونت رزمی واحد مربوطه به ستاد مرکزی معرفی و راهی جبهههای نور گردید.
در حضوری قهرمانانه در عملیات فتحالمبین شرکت جست و در آن عملیات از ناحیۀ صورت مجروح شد. در عملیات خیبر براثر بمباران نیروهای بعثی عراق شیمیایی شد.
سپیدی آسمان و خاک جبهه برایش جذبهای بیمثال داشت که با سر میدوید آنجا. ما در مقام گفتن از تو، ناتوانیم ولی با زبان بیزبانی تکرار میکنیم تو را از هرکجا که گذشتهای؛ از سیستان و بلوچستان، کردستان، عملیات فتحالمبین، خیبر و …
در بهار سال هزاروسیصدوشصتویک ازدواج کرد و خردادماه همان سال بهعنوان مأمور از طرف معاونت رزمی واحد آموزش عقیدتی ستاد مرکزی قرارگاه به کرمان اعزام شد.
همراه شریک زندگی فصل دیگری از خدمت به مردم در مناطق محروم کرمان را آغاز میکند و در راه تعلیم و آموزشهای نظامی و عقیدتی به سپاهیان و بسیجیان از هیچ کوششی فروگذار نمیکند.
هزار سر سودایی، هزار دل دریایی هنوز عشق را با نفسهای سبز او اثبات میکنند. رمضانعلی از طوفان حوادث روزگار با چراغ بیداری گذر کرد.
سیام اردیبهشتماه سال هزاروسیصدوشصتوسه او بههمراه تنی چند از فرماندهان سپاه کرمان برای انجام مأموریت به باختران اعزام شده بودند. دراثر سانحۀ تصادف در محور کنگاور به باختران از ارتفاع عقیده آسان و بیدریغ از جان خویش گذشت. مردی که از مخزن نهانی ایمانش انوار آفتاب میتابید.
عاقبت رفت به همان جا که دلش میخواست. او از تبار صاعقه بود. شکوه رجعتش آینهای برابر پندار ما گذاشت تا خویش را به تماشا بنشینیم.
حریر جسم پاکش بر تابوتی از خاطرات روشن مرد ایمان و عقیده و جهاد بر دوش مردم شهرش تشییع شد و در گلزار فردوس رضای دامغان در جمع دیگر یاران شهیدش آرام گرفت.
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق»
“راهش جاوید باد”
ادامه مطلب
21 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
سوم اردیبهشت سال هزاروسیصدوچهلونه با محرم حسینی مصادف بود و تاریخ همیشه زنده آن واقعه بزرگ به رسم هرساله مرور میشد. در این روز در روستای حسنآباد، انسانی پا به این جهان گذاشت که دوران کوتاه زندگیاش، فصلی پربار از کتاب پربرگ عاشقی انسانهایی شد که بسیار عاشقانه بر صفحات تاریخ، عزت و ایمان نگاشتند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
21 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در بیستمین روز شهریورماه یکهزاروسیصدوچهلودو در کردکوی پای به عرصه گیتی نهاد. پدرش محمدحسین کارگر ذوبآهن بود و مادرش سکینهخاتون زنی که از بام تا شام چادر همتش را به کمر بسته بود و به امور خانه و زندگانی می پرداخت و تمام هموغمش آسایش خانه و خانواده و تربیت صحیح فرزندانش بود.محمد علی هفتساله بود که به مدرسه رفت و تا پنجم ابتدایی را در کردکوی و دیباج تحصیل کرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
20 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
تنها پسر ابوالفضل قربانیمحمدآبادی سال هزاروسیصدوپنجاه در روستای محمدآباد دامغان به دنیا آمد. بنابر نذر مادرش نام محمد را بر او گذاردند. هشت خواهر هم دارد. پدرش با کارگری مخارج خانوادهاش را تأمین میکرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب