نوشته هایی با برچسب گلزار شهدای دامغان
18 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
خانواده و خانۀ آقا رضا و شمسیخانم، این زوج صمیمی و گرم، در هشتمین روز آبانماه سال سیونه، ستارهباران شد. شهاب اولین پسر خانواده بود.
آقای شهابی خود چراغ هدایتی بود برای بچههای شهر؛ چه روزها در پشت نیمکتهای کلاس و درس و چه در زمانهای دیگر، در میان مردم شهر. شهاب دوران خردسالیاش را زیر چتر هدایتگری پدری فرهیخته و مادری بردبار و صبور گذراند. به دلیل هوش سرشارش مورد توجه همه دوستان و آشنایان بود.
ظش ادامه مطلب
ادامه مطلب
18 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
سیدرضا فرزند سیداسماعیل، در تاریخ یکم فروردینماه سال هزاروسیصدوبیستونه در روستای مجیدآباد دامغان چشم به جهان گشود.خانوادهاش وی را رضا نامیدند. مادر بزرگوار و مؤمنش او را در حالی بزرگ کرد که برای چندین سال از نعمت نور چشم محروم شده بود ولی در اثر معجزهای بیناییاش را دوباره به دست آورد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
18 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در سال هزاروسیصدوچهلوپنج در شهر تهران، نوزادی با تولد خود خانواده آقای محمدابراهیم شفیعزاده را غرق شادی و شعف نمود. نام جوانه نوشکفته را محمدعلی گذاردند.
محمدعلی تحصیلات ابتدایی را در مدرسهای در تهران گذراند. وی دوران راهنمایی را در مدرسه شهید اندرزگو و دوران دبیرستان را در دبیرستان خوارزم تحصیل نمود. بعد از یک سال به قم رفت و در مدرسه حقانی مشغول تحصیل و فراگیری علوم دینی شد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
18 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
سیدروحالله چهارمین فرزندش را در آغوش گرفت. بیستوششمین روز خرداد سال چهلوهفت خورشیدی سپری شده بود که نسیم عشق خداوند بر اهل خانه وزیدن گرفت.وقتی چشمهایش را گشود، هم آسمان و زمین، هم سنگها و درختان و پرندگان خدا را تسبیح کردند. نامش را محمدتقی نهادند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
18 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
روستای حسنآباد تکهای از عرش خدا بود در زمین که به دعای فرشتگان و بر شانههای ایمان جوانمردانی چون آقای سیدعباس و شیرزنانی چون سیدهفاطمه خانم همچنان محکم و پابرجا بود. پنج سال از زندگی مشترکشان میگذشت که دعایشان مستجاب شد و در بیستم بهمنماه سال چهلوپنج، نوزاد پسری در آغوش گرمشان جای گرفت. سیدحسن دعای مستجابشان بود. هیچ استجابتی نیست مگر به بهای رنجی عظیم. رنجها برای آنها تنها نشانهای از دوستداشتن و لطف پروردگارشان.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
18 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
سیدتقی در هجدهم فروردین سال هزاروسیصدوچهلوسه در خانواده آقا سیدمهدی در شهرستان دامغان متولد شد. پدر بزرگوار آقا سیدمهدی، سید صلواتی، عصاکش حاج میرزاآقا ترابی از اساتید حوزه علمیه دامغان بود که کرامات زیادی از او نقل کردهاند.آقا میرزا میگفتند آن وقتها سید صلواتی موقع اذان و نماز وارد حوزه علمیه میشد و بلافاصله میگفت: «آقا درس دیگه بس است برویم نماز!»کسی هم جرأت نمیکرد به او چیزی بگوید و مخالفت کند. هر زمان هم که وارد مسجد میشد سه صلوات میفرستاد. بعد وارد مسجد میشد. در چنین خانوادهای سیدتقی چشم گشود و بزرگ شد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
18 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
وقتی که آمد، شش روز از تیرماه گذشته بود. مثل خورشید تیرماه گرم بود اما کوچک. چون گلی که هر گلبرگش پرتوی بود از نور خداوند.
نامش را علیرضا گذاشتند. حسنآقا فرزندش را با صفای دل و پاکی روح، زیستن آموخت. در کنار هر رنجی با نیروی ایمان، صبوری را به او میآموخت و روزهای طاقتفرسای زندگی را با ذکر دوست و تنها با نزدیکشدن به معبود معنا مینمود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
18 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
سعید فرزند محمد در بیستم شهریور هزاروسیصدوچهلوسه در تهران به دنیا آمد. سه برادر و چهار خواهر دارد. چهارساله بود که خانوادهاش به دامغان عزیمت کردند. ابتدایی را در دبستان شریعتمداری و راهنمایی را در مدرسه شهید امینیان فعلی پشتسر گذاشت. دبیرستان را در مدرسه شریعتی در رشته ریاضی خواند. به کارهای فنی علاقهمند بود. در تابستان به کارآموزی در رشتههای لولهکشی ساختمان و تعمیرات وسایل برقی میپرداخت و مدرک آنها را از فنیوحرفهای دریافت کرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
17 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
آخرین روز فروردین سال هزاروسیصدوچهلوهشت بود که خدا سیدجعفر را به آقابزرگ و ساداتبیگم بخشید. بچه را که به دست ساداتبیگم دادند، یادش افتاد که قالیچهای را نذر اسبهای تعزیۀ محرم کرده است. لبخندی زد و پسرکش را بوسید بعد هم کنارش خواباند و از ایمان و عشق امام حسین(ع) در گوشش نغمهها خواند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
17 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
سید مهدی در سال هزاروسیصدوچهلوپنج در تهران به دنیا آمد. پدر و مادرش، سیدابوالقاسم و هاجر نام داشتند. بهخاطر همزمانی با ولادت امامزمان(عج) مهدی نام گرفت. وی از همان دوران کودکی بههمراه پدر و مادر خود به مسجد میرفت و در مراسم عزاداری شرکت میکرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب