نوشته هایی با برچسب گلزار شهدای دامغان
20 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
محمدرضا چهارمین فرزند حاجصفرعلی و طیبه در بیستوپنجم شهریور سال چهلونه در دامغان به دنیا آمد. درسش را تا دوم دبیرستان ادامه داد و برحسب تکلیف سلاح برادر شهیدش را به دست گرفت و برای اولین بار در سال شصتوپنج راهی جبهه جنوب شد.برای آمادگی بیشتر جسمانی با دوستان خود در پارک جنگلی دامغان در اوقات بیکاری به ورزش رزمی میپرداخت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
20 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
علیرضا فرزند احمد هفتم خرداد سال چهلوسه در روستای جزن دامغان دیده به جهان گشود. از کودکی بچهها را جمع میکرد دور خودش و برایشان روضه میخواند. معروف شده بود به علی شیخو.دوره ابتدایی را در روستای محل زندگیاش به پایان برد. برای راهنمایی و دبیرستان به دامغان رفت. همزمان با تحصیل همراه برادرانش سر کار هم میرفت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
20 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
شبی بود و شب نبود. در مخملی از دعا و نیایش، سر صبوری به بالین گذاشته بود مادر. با دردهای شیرین و جسته و گریختهای که در جانش مینشست، میدانست که همین روزها مسافرش از راه میرسد. بار اولش که نبود، دلش را به «ارحم الراحمین» سپرد.ای کریمترین بخشنده! همۀ درخواستهای دنیوی و اخروی که میتواند صلاح مرا در بر و رضای تو را در پی داشته باشد، به دست اجابت بسپار!
ادامه مطلب
ادامه مطلب
20 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در هشتمین روز پاییز خواب تعبیرشده مادر در سرخترین روزهایی که شیعیان قصه قوم بیوفایان را مرور میکردند چشم گشود. نامش را محمدعلی گذاشتند تا در ماه محرم در مسیر سرخ مولایش گام نهد.محمدعلی از همان کودکی با نجوای ذکر مادر، بزرگ شد و بر سجاده شکر پدر، توکل، ایمان و عشق به آلپیامبر علیهمالسلام را در وجود خود ذخیره نمود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
20 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
پرشور بود و پرتلاش. نظم و انضباطش زبانزد بود و اخلاقش عالی. در آذرماه هزاروسیصدوپانزده در شهر دامغان به دنیا آمد.عاشق کشتی بود. هر وقت بستگان در منزلش جمع میشدند بساط کشتی را پهن میکرد. یا اگر بچههای دامغان برای مسابقات به مشهد میرفتند او نیز آنها را همراهی میکرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
19 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در یکم آبانماه سال یکهزاروسیصدوسیودو در خانوادهای متدین و زحمتکش در شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش مشهدی علیاصغر به کار حلاجی مشغول بود. او با تلاش و زحمت بسیار سعی میکرد تا لقمهای نان حلال بر سر سفرۀ خانواده بیاورد. کار برایش شب و روز نداشت. با جدیت و پشتکار میکوشید چرخ زندگی خانوادۀ پرجمعیت خویش را بچرخاند. مادر خانواده نیز در تلاش و تکاپو پابهپای مشهدی علیاصغر کار میکرد و در عین حال لحظهای از تربیت فرزندانش نیز غافل نبود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
19 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در خانوادهای متدین و زحمتکش در بیستوسومین روز از پنجمین ماه سال هزاروسیصدوسیونه در شهرستان دامغان به دنیا آمد. مشهدی علیاصغر با تلاش و جدیت، همۀ سعیاش را میکرد تا چرخ خانوادۀ پرجمعیتش را بچرخاند. از بام تا شام برای مردم شهرش حلاجی میکرد و در پی آوردن رزق و روزی حلال برای خانوادهاش بود. مهربان مادر خانواده نیز پابهپای مشهدی علیاصغر در همۀ کارها یار و یاورش بود و در عینحال لحظهای از تربیت و تعالی فرزندانش غافل نبود. حتی درحال لحافدوزی و خیاطی، تمام عشقش به خاندان نبوت را به مذاق جان فرزندانش میچشاند. هیچ چیز را برای بچهها کم نمیگذاشت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
18 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
سال هزاروسیصدوپنجاهویک خورشیدی در شهرستان دامغان فرزند آخر محمدمهدی حسنبیکی و صغری حقیری به دنیا میآید. پدر و مادر او را زینالعابدین مینامند و این به دلیل ارادتشان به امام چهارم(ع) است.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
18 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
بیستم خرداد سال چهلوسه، به ارادۀ خالقش چشمهایش را گشود تا در عالم خاک نفس بکشد.
آمدن نوزاد در ماه محرم، رحمتالله را بر آن داشت تا نام فرزند را به حرمت ندای «هل من ناصر ینصرنی» مولایش حسین، حسین برگزیند. حسین در خیمهگاه مولایش رفتهرفته تنش جان شد و جانش جانان. پس از آن پای در راه نهاد که باید بیسر و پا و تن میرفت. از خود گذشت تا به ملکوت رسید.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
18 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
پر بود از شور و نشاط و دلربایی. پای در خاک و روحش در مسیر خداییبودن اوج میگرفت. نازی و طنازی از همۀ وجودش میجوشید. انگار از این کرۀ خاکی دل کنده بود.
به گواه شناسنامهاش هفتمین روز از آخرین ماه سال هزاروسیصدوچهلودو شهرستان دامغان شاهد رویش ستارۀ وجودش بود. آرامآرام بالید و به رسم همۀ بچههای هفتساله راهی دبستان شد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب