نوشته هایی با برچسب شهید
29 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در چهارمین روز فروردینماه سال هزاروسیصدوسی، محمدرضا دومین فرزند خانواده در خانه غلامحسن به دنیا آمد.
محمدرضا در خانوادهای کشاورز، زحمتکش، با صفا و متدین پا به عرصۀ گیتی نهاد. دوران کودکی را با تمام شیطنتهای شیرینش پشتسر گذاشت و تا کلاس ششم ابتدایی را در همان روستای بق درس خواند. پس از پایان تحصیلات ابتدایی پابهپای پدر و مادر در مزرعه و باغ مشغول کارهای کشاورزی شد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
سحرگاه، مردم روستا با بانگ اذان مشهدیعلیاصغر از خواب بیدار میشدند و به دعوت حق، لبیک میگفتند. او سالهای متمادی مؤذن روستا بود. محمدعلی در خانهای چشم به جهان گشود که از بام آن ندای توحید برمیخاست و کمکم گوشت و خونش به این ندا انس گرفت تا جایی که خواست در مسیر «حی علی خیرالعمل» قدم بردارد.متولد سال هزاروسیصدوسیودو بود و در روستای بق از توابع شهرستان دامغان در خانوادهای کشاورز و زحمتکش به دنیا آمد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
فرزند عباسعلی و زهرا، سال هزاروسیصدوچهلودو در روستای بق از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد و محمدعلی نام گرفت. تحصیلاتش را تا سوم راهنمایی ادامه داد.
در سن نوزدهسالگی در یکم آذرماه هزاروسیصدوشصتویک، از طریق سپاه به جبهه اعزام شد. مشوق اصلیاش برادر شهیدش، غلامعلی، بود. در تیپ ویژه قدس، بهعنوان پاسدار مشغول فعالیت شد. نه ماه در جبهه حضور داشت. آخرین مسؤولیتش معاونت گروهان بود. سرانجام در بیستوپنجم مردادماه هزاروسیصدوشصتودو، در منطقه دیواندره به شهادت رسید. وی هنوز مفقودالأثر است.
برادر شهیدش غلامعلی هم در سال شصتوپنج به او پیوست.
“راهش جاوید باد”
ادامه مطلب
29 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
سپیدهدم اولین روز فروردین سال هزاروسیصدوسیوسه، در روستای بق از توابع شهرستان دامغان، کودکی پای به عرصۀ گیتی نهاد. عباسعلی و زهرا، پدر و مادرش، که یک عمر ذکر ساقی کوثر ورد زبانشان بود و به فضیلتهای بیشمار حضرت حیدر ارادت داشتند، نام کودک نورسیدهشان را غلامعلی نهادند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
حاجتقی و فاطمهخانم برای دومین بار احساس زیبای مواجهه با تجلی مخلوقی دیگر را تجربه میکردند. در اولین روز بهار چهلوپنج رمضانعلی با صدای دلنواز گریهاش خانه حاجتقی را رونقی تازه داد. کار حاجتقی لولهکشی ساختمان بود و کسب روزی حلال. رمضانعلی در تهران متولد شد. روزهای بهیادماندنی کودکیاش را در کنار اعضای خانوادهاش و در سایه ایمان به خدا میگذراند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در سومین روز فروردین سال چهلونه به دنیا آمد و مادر تصمیمش را برای اهل خانه بازگو کرد. نامش را حسینعلی گذاشت. کودکی مملو از شادی در کنار پدر و مادر و دیگر اعضای خانواده روزگار را میگذراند. تحصیلات دوره ابتدایی را در روستای خورزان گذراند. هشت سال داشت که انقلاب مردم ایران چهرۀ پیروزی به خود گرفته بود. حسینعلی نوجوانی شده بود شجاع که در کنار پدر و مادر به کارهای کشاورزی نیز میپرداخت و درسش را هم میخواند. تحصیلات دوره راهنمایی را تا پایان سال دوم ادامه داد و چهاردهساله بود که با کسب رضایت پدر و مادر و تشویق برادرش عباسعلی وارد حوزۀ علمیه حاجفتحعلیبیک دامغان شد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در کویر تفتیده و بادهای سوزان، مردی از مردان خدا در روستای احمدآباد از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. حاجغلامحسن نامش را ابوالفضل نامید تا طبق عهدی که با خدایش بسته بود، در آن کویر خشک یادآور سقای تشنهلبان حسین(ع) باشد و از کاروان سالار عشق، معرفت به ارث ببرد. به همین منظور در مراسم تاسوعای حسینی که هرساله در روستای خورزان برگزار میشود سقایی میکرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 آگوست 14
“بسم رب الشهداء والصدیقین”
محمد خدادادی در دیماه سال هزاروسیصدوچهل در خانوادهای کشاورز و زحمتکش در روستای مؤمنآباد دامغان به دنیا میآید. تحصیلات ابتدایی را در روستا میگذراند. بعد از آن تحصیل را رها میکند و به دنبال کار به تهران میرود. روزها کار میکند و شبها درس میخواند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
بیستوششمین روز از شهریور سال چهل، خدا آرزوی دهسالۀ محمدابراهیم خدابندهلو و سکینه خانم را برآورده ساخت و دیدگانشان را به تولد کودکی روشن نمود.
اسمش را به نیت امام هشتم «علی بن موسیالرضا(ع)» محمدرضا گذاشتند و با هزار عشق و امید به تربیتش پرداختند. محمدرضا تا دوازده سال، تنها فرزند خانواده بود. در روستای علیآباد دامغان در کنار پدر و مادری زحمتکش بزرگ میشد و درسهای بزرگتری میگرفت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در شرقیترین نقطۀ ایران، مشهد که خورشید به احترام طلوع میکند و نقارههایش گوش آسمان را کر، در اولین روز بهار، علیاصغر و همسرش سومین فرزند را در آغوش گرفتند و به یمن ورودش به پابوسی مولایش امام رضا(ع) شتافتند و در زیر بارش مهربانیاش نام فرزندشان را محمدرضا گذاشتند که تا نفس برمیآورد، بندهای باشد از بندگان راضی خداوند و در مسیر «رضاً به رضائک» گام بردارد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب