جستجو در دایره المعارف شهدا

نوشته هایی با برچسب ستارگان پرفروغ

شهید فتحعلی آل حکمت 7 آگوست 14

شهید فتحعلی آل حکمت

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

مهربانی خداوند در شهریورماه سال چهل‌‌ویک شمسی هنگامی که خورشید بیست‌‌وششمین روز آن پرتوهای لطف خالقش را بر روی نیازمندان عالم فرو می‌‌ریخت، جلوه‌‌گری کرد و اسدالله از مردان نیک‌‌بخت کویر، ششمین فرزند خود را در آغوش گرفت.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید یحیی اکبری نژاد 6 آگوست 14

شهید یحیی اکبری نژاد

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

سومین ماه بهار، خداوند اراده کرده‌‌ بود عبدی به شمارگان اهالی عبدالله‌‌آباد در حاشیۀ کویر دامغان بیفزاید. در پنجمین روزش خانۀ  علی‌‌محمد و معصومه با قدوم این کودک زیبا گلستان شد. چهره‌‌اش به قرص ماه می‌‌مانست. قطره‌‌ای از جمال خداوند بر صورت زیبای کودک باریده بود و این چنین جلوه می‌‌کرد. نامش را یحیی گذاشتند.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید محمود اکبری 6 آگوست 14

شهید محمود اکبری

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

سال هزاروسیصدوچهل‌وشش خورشیدی در حیدرآباد دامغان فرزند اول احمد اکبری و فاطمه کردی متولد میشود. پدر او را محمود مینامد.

محمود علاقۀ چندانی به درس‌خواندن ندارد؛ از این‌‌‌رو تا دوم راهنمایی بیشتر تحصیل نمیکند؛ اما گام‌به‌گام همراه پدر به امور کشاورزی و خشت‌زنی مشغول میشود و دیری نمیگذرد که کاشی‌کاری را به‌‌عنوان حرفه اصلیاش انتخاب می‌‌کند.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید حسینعلی اکبرزاده 6 آگوست 14

شهید حسینعلی اکبرزاده

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

حسینعلی فرزند غلامعلی، در سال هزاروسیصدوسی‌ودو در دامغان به دنیا آمد. وقتی پدر و مادرش به مسجد می‌رفتند، او را همراه خود می‌بردند. گاهی اوقات، هنگام نماز که می‌شد وضو می‌گرفت و کنار مادرش می‌ایستاد. سوره‌های کوچک قرآن و اصول دین را برای پدر و خواهرش می‌گفت. سحرخیز بود. اگر مادرش کاری داشت، انجام می‌داد.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید حسینعلی اکبرپور 6 آگوست 14

شهید حسینعلی اکبرپور

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

برخلاف خیلی از آدم‌ها که با سخنان‌‌شان در بین اعضای خانواده، دوست و فامیل، شناخته می‌‌شوند، او را با سکوتش می‌شناختند. هفتمین فرزند سیده خانم طباطبایی بود.

سکوت و ادب میراثی شد به یادگار، میان خواهران و برادرانش. نوروزعلی فرزند هفتمش را حسینعلی نام نهاد. نوزدهم مردادماه سال چهل‌وپنج آغازین روز بی‌قراری‌های حسینعلی بود. پدرش کشاورزی می‌کرد. روستای عباس‌آباد تمام کودکی‌‌اش را در خود جای داده‌‌ بود. تحصیلات دوره ابتدایی را در عباس‌آباد گذراند.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید محمد حسن اقبالیه 6 آگوست 14

شهید محمد حسن اقبالیه

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

ولی‌الله و زهرا سال چهل‌ودو در دامغان، کودک خود را در آغوش کشیدند. نامش را محمدحسن نهادند. تحصیلاتش را تا دیپلم ادامه داد. کمک و یار پدر و مادر بود. در منزل به مادرش کمک می‌کرد و در مغازه به پدر خود. به انقلاب و امام(ره) حساس بود و اگر کسی حرف بدی می‌زد، سخت آشفته‌خاطر می‌شد.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید سید محمد آقاشنایی 6 آگوست 14

شهید سید محمد آقاشنایی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

سیدمحمد فرزند سیدآقا، پانزدهم بهمن هزاروسیصدوهجده در روستای چهارده (شهر دیباج) دامغان به دنیا آمد. سواد خواندن و نوشتن داشت و خیلی زود وارد کار شد و یکی از مجرب‌‌ترین بناهای روستای چهارده شد. بعد از گذراندن دورۀ سربازی ازدواج کرد که ثمره این ازدواج هفت فرزند است.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید محمدتقی افضلی 6 آگوست 14

شهید محمدتقی افضلی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

انگار فرشتگان معنای گریه‌‌اش را فهمیده بودند. وقتی گریه می‌‌کرد، صدای شادی در گریه‌‌هایش موج می‌‌زد و از همه شادتر آقا علی‌‌اصغر و همسر صبور و مهربانش بودند که شادمانه کودک را در آغوش می‌‌فشردند. نامش را محمدتقی گذاشتند. سال سی‌‌ونه هجری شمسی بود و روز میلاد موعود آل‌‌طاها، مهدی(عج)؛ زمین و آسمان از صدای شادی اهالی ایمان و مشتاقان صاحب‌‌الامر پر شده بود.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید قنبرعلی افضلی 6 آگوست 14

شهید قنبرعلی افضلی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

سال هزاروسیصدوبیست‌‌ویک، در روستای دشتبوی تویه‌دروار از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. فرزند اول خانواده بود. بدرجهان و علی‌اکبر نام او را قنبرعلی گذاشتند.

چهار برادر و سه‌ خواهر دارد. تا ششم ابتدایی درس خواند. برای کمک به خانواده، در کنار پدر به کشاورزی و دامداری مشغول شد.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید قربانعلی افضلی 6 آگوست 14

شهید قربانعلی افضلی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

همیشه پای رفتن و عزم ساختن داشت. همیشه عشق سوختن داشت. هر جا که حلقه‌ای بود و محتاج شمعی برای روشنگری، او هم بود. صدای بیدار زمان بود برای جاده‌های مشتاق تا بدانند شهیدان زنده‌اند. خاک متبرک جبهه‌ها زیر قدم‌های او دوباره جان می‌گرفت.

ادامه مطلب

ادامه مطلب