نوشته هایی با برچسب ستارگان پرفروغ
8 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
هُرم نفس آفتاب طاقتشکن بود. در یک مرداد سال چهلودو تولد نوزادی شور و غوغایی در خانوادۀ محمد امیدوار بهپا کرده بود. اشکهای سکینهخانم وقتی بچه را توی پارچه پیچیدند و به بغلش دادند نه از سر درد که از فرط شادمانی بود.
محمود مظلوم بود و صبور. به همه محبت میکرد و به پدر و مادر احترام میگذاشت. کودکی را در خانوادهای مذهبی و مبارز گذراند، چنانکه در خانه همیشه حرف از دین بود و مبارزه.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
8 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
سال هزاروسیصدوچهلوپنج، محمود در روستای وامرزان دامغان به دنیا آمد. پدرش، حاج شیخ غلامعلی، روحانی معتمدی بود. مادر محمود، ملکجهان، همسر دوم حاج شیخ غلامعلی بود. پدر مدرس حوزه بود. سه برادر و دو خواهر دارد. برای زندگی به دامغان آمد. تابستانها در یک مغازه کار میکرد و حقوق کمی میگرفت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
8 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
احمد بیستوپنجم فروردین هزاروسیصدوسیوشش، در روستای آهوانوی دامغان به دنیا آمد. پدرش، شیخغلامعلی، از روحانیون معتمد دامغان و مادرش معصومه علیوردی بود. یک خواهر و دو برادر دارد. حاج غلامعلی دو بار ازدواج کرد. دو خواهر و سه برادر دیگر هم دارد.
ابتدایی را در روستای آهوانو خواند. برای گذراندن دوره راهنمایی به دامغان رفت. به همراه برادرش محمدعلی در آنجا خانهای اجاره کرد. سال اول و دوم دبیرستان را در فردوسی گرمسار تحصیل کرد.
او پیش برادر دیگرش محمدتقی که در ایستگاه راهآهن کار میکرد، ماند. دو سال آخر دوران متوسطه را در دامغان گذراند. سال پنجاهوچهار دیپلم گرفت و همان سال در رشته زبان و ادبیات انگلیسی در دانشگاه تهران قبول شد. پدر به دلیل سالمنبودن محیط دانشگاهی قبل از انقلاب و نداشتن توان مالی با رفتن او خیلی موافق نبود ولی احمد ضمن کسب رضایت پدر با کارکردن، هزینه دانشگاه خود را تأمین کرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
7 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
حسین سال هزاروسیصدوپنجاه در بهشهر به دنیا آمد. علی و طاهره، پدر و مادرش هستند. تا سوم ابتدایی را در شهرستان بهشهر گذراند. سپس به دامغان آمدند و در مدرسه نهضت اسلامی دامغان ثبتنام نمود. تحصیلاتش را تا دوم دبیرستان در مدرسه قدس دامغان ادامه داد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
7 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
با کموکاستیهای زندگی بهراحتی کنار میآمد و هرگز لب به شکایت باز نکرد. فقط میخواست کانون خانواده گرم و گرمتر باشد.
به برنامههای مذهبی علاقۀ زیادی داشت، ازجمله شرکت در دعاهای کمیل و توسل و حضور در مسجد و نماز جماعت. مقید به انجام واجبات بود و ترک محرمات. در تظاهرات و راهپیماییها با وجود سن کم شرکت فعال داشت. عصای دست پدر بود و محرم اسرار مادر.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
7 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
علی فرزند صادقعلی، متولد هشتم مهرماه هزاروسیصدوچهلوچهار روستای تویهرودبار دامغان است.
تحصیلاتش را تا پنجم ابتدایی در دبستان فردوسی زادگاهش گذرانید اما با آنکه در این مقطع وضعیت درسی خوبی داشت و از تمکن مالی نیز برخوردار بودند. به خاطر نبودن مدرسه راهنمایی در تویه مجبور به ترک تحصیل گردید و در کنار پدرش به امور کشاورزی و دامداری پرداخت و تا رفتن به خدمت سربازی همچنان به شغل گلهداری سرگرم بود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
7 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در سال هزاروسیصدوسیوهشت، هوشنگ، فرزند دوم غلامحسین به دنیا آمد.
تا سال شصتودو در روستای مؤمنآباد و سپس در شهر دامغان زندگی کرد.
فوق دیپلم را در مرکز تربیتمعلم استان مازندران گرفت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
7 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
جواد فرزند غلامحسین سال هزاروسیصدوسیوچهار در روستای مؤمنآباد از توابع شهرستان دامغان دیده به جهان گشود.
به دلیل شرایط خاص اقتصادی موفق به درسخواندن نشد. از همان کودکی کارگری میکرد تا کمکخرج خانواده باشد. اوقات فراغتش را با کوهنوردی، ورزش جودو، کاراته و زیارت اماکن مقدسه و رفتن به مجالس مذهبی پر میکرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
7 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
ابراهیم در سال هزاروسیصدوچهلوهشت در شهرستان دامغان به دنیا آمد و با تولدش به خانوادۀ مذهبی و زحمتکش مشهدی نعمتالله بیش از پیش گرما بخشید.
پس از دوران ابتدایی، مقطع راهنمایی را در مدرسۀ شهید امینیان دامغان گذراند.
مجرد بود و خوشاخلاق. عاقل، گشادهرو، اهل صلۀ رحم و مهماننواز. به بزرگترها احترام میگذاشت و با کوچکترها مهربان بود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
7 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
شنیدهایم که بهار با پرستوهایش، با شکوفههای درختان سیب و بادامش، نسیم بهشت را در زمین جاری میکند. در شوروشوق جاریشدن این نسیم کرامت، جمال حق در بیستوسومین روز بهار سال چهلوچهار در خانه ساده و با صفایی تجلی کرد. حال و هوای محله قدیمی شاه (محله امام) دامغان، با صدای گریۀ ششمین فرزند خانوادۀ آقا اسدالله شادمانهتر شده بود. نامش را ابراهیم گذاشتند؛ به یمن ورودش در گلستان کویری شهر و به یمن ورودش در ماه مبارک ذیالحجه.
ادامه مطلب
ادامه مطلب