مطالب منتشر شده در دسته ی "دایره المعارف شهدا"
5 اکتبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
علی فرزند حسین در سال هزاروسیصدوچهلوشش در شهرستان دامغان دیده به جهان گشود. دو برادر و سه خواهر دارد.از کودکی آرام و صبور بود. شرکت در مراسم مذهبی کمکم شخصیتش را رشد داد. در کارهای خانه و مزرعه یار و همراه پدر و مادرش بود.تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم در دامغان به پایان رساند. از سال دوم راهنمایی به عضویت جهاد درآمد و در بسیج هم حضور فعال داشت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
5 اکتبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
ابر و ماه و خورشید ابزاری بودند که خداوند به حکمت خداوندیاش در گسترۀ هستی قرار داد تا آقا نعمتالله به شکرانه این ابزار به آبادانی زمین بپردازد.
او بههمراه همسر و تنها فرزندش مرادعلی روزگار میگذراند. کسب روزی حلال بهواسطۀ کار پربرکت کشاورزی سنت اهالی سرزمین نعمتالله شده بود. در اولین روز بهار در خانه معطر به حقجوییاش، نوزادی خود را به دنیای پرشکوفه پیرامونش نشان داد. به مدد مولایشان و به حرمت دستهای تطهیرشده در خون سرخ عاشقی، نامش را عباسعلی گذاشتند. سال چهلوپنج، نعمتالله روزهای خوشی را با وجود عباسعلی میگذراند. دنیای اطرافش را خورشید ایمان ملک نسا و نور وجود عباسعلی روشن کرده بود.
عباسعلی تحصیلات ابتدایی را در همان روستای تویهرودبار گذراند و تحصیلات دوره راهنمایی را در یکی از مدارس شهر دامغان. دوازده سال داشت که انقلاب مردم ایران با نور هدایتگری امامخمینی(ره) شکل گرفت.
پس از پیروزی انقلاب وارد مدرسه علمیۀ حاجفتحعلیبیک شده بود. آرزوی بزرگ نعمتالله بود که یکی از فرزندانش ردای طلبگی بر تن کند و در سایۀ هدایت ائمه معصومین(ع)، هدایتگر مردم آبادیشان شود.
حالا او مؤذن روستا هم بود. کسی که به حرمت ادبش همه اهالی به او احترام میگذاشتند. مؤذنی که زیاد نماز میخواند و بار سنگین و سخت حقگویی و حقطلبی را بر شانههای صبورش تحمل میکرد؛ چراکه میخواست مؤمن باشد.
در آزمون زندگی باید به رویارویی ناحق میرفت. در یازدهمین روز از تیرماه گرم و سوزان سال شصتودو، روزهایی که گرمایش نیز به بهانۀ مهمانی خدا گوارا بود، بهعنوان یک بسیجی به منطقۀ عملیاتی جنوب اعزام شد. صدوسیونه روز مؤمنانه در دفاع از حق جنگید.
بیستوهشتم آبانماه شصتودو در عملیات والفجر ۴ منطقه پنجوین، بالهای خسته و دل مؤمنش سفر به آسمان را آغاز نمود و پس از نه سال مفقودالجسد بودن، خورشید حقطلبیاش دوباره آسمان شهر و روستا را در اولین روز پاییز سال هفتادویک درخشان کرد و روشنگری بود برای زمین و زمینیان. روستای تویهرودبار میزبان پیکر عباسعلی شد.
“راهش جاوید باد”
ادامه مطلب
5 اکتبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
حسین فرزند علیاصغر در بیستودومین روز از یازدهمین ماه سال هزاروسیصدوسیوپنج در شهرستان شاهرود، در خانوادهای متوسط، مؤمن و زحمتکش به دنیا آمد. در دامن پاک مادر و آغوش گرم پدر آرامآرام بالید و قد کشید و تا کلاس ششم ابتدایی را در شهرستان شاهرود درس خواند. بعد از آن با وجود سنوسال کمی که داشت به دنبال کار و کسب معاش رفت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
5 اکتبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
امیرهوشنگ در اولین روز از اردیبهشتماه سال هزاروسیصدوچهلویک در شهرستان کردکوی به دنیا آمد و پدر بزرگوارش، رمضانعلی، نام امیرهوشنگ را برایش برگزید. امیرهوشنگ دوران خردسالی را با بازیهای کودکانه و شیطنتهای شیرینش پشتسر گذاشت. هفتساله که شد پای به دبستان نهاد و تا کلاس پنجم ابتدایی را در کردکوی درس خواند. بعد از آن بههمراه مادر و خواهر و برادرش به دامغان آمد و همزمان با ادامه تحصیل تا سوم راهنمایی به شغل برقکاری مشغول شد. با شروع جنگ داوطلبانه به خدمت مقدس سربازی رفت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
5 اکتبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در بیستوپنجمین روز خردادماه سال هزاروسیصدوچهلویک، صبح بود و طلوع مهربانی خورشید و زیباترین لحظۀ حضور زندگی در خانۀ حاجمرتضی کلایی.عطر تولد چهارمین گل زندگی پرمهر و صفایشان ثانیهها را معطر کرده بود. نامش را محمدرضا نهادند و با عطر ناب صلوات، روح و جانش را جلا بخشیدند. محمدرضا در خانواده شور و شعور پا به جهان نهاد. بزرگ شد و به مدرسه رفت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
5 اکتبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
اگرچه هوا سرد بود و برف شدیدی میبارید، زندگی گرم حبیبالله کفتری و معصومه خانم با تولد کودکی گرمتر شده بود. محمدعلی در هجدهم بهمن سال چهلوشش به دنیا آمد. پدرش اهل کار و زحمت بود و مادرش دلسوز و مؤمن.محمدعلی زیباترین صفات انسانی را از مادر و پدر آموخت و در جمع گرم خانواده بالید و بزرگ شد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
5 اکتبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
عبدالکریم فرزند حبیبالله و معصومه در پانزدهمین روز از ماه بهمن سال چهلوچهار در دامغان به دنیا آمد. خانوادهای پرجمعیت که درآمد آنها پایین و هزینهها بالا بود. به مدرسه رفت و تا دوم دبیرستان را درس خواند. با شروع جنگ تحمیلی برحسب تکلیف درس را رها کرد و بسیجی به جبهه رفت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
4 اکتبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
ابراهیم فرزند رجبعلی و فاطمه در نهم دیماه چهلوشش در تهران دیده به جهان گشود. تا دوم دبیرستان درس خواند و راهی جبهه شد. هشت ماه سابقه حضور در جبهه را در پرونده زندگی خود ثبت کرده است. در اوقات بیکاری به کشاورزی و صافکاری ماشین مشغول بود. برادرش یدالله (امیر) هم قبل از او به شهادت رسید.
در عملیات والفجر ۸ شرکت کرد و در همان ساعتهای اولیه عملیات در روز بیستویکم بهمن سال شصتوچهار در منطقه شلمچه به شهادت رسید. پس از تشییع، پیکرش در گلزار شهدای فردوسرضای دامغان دفن گردید.
“راهش جاوید باد”
ادامه مطلب
4 اکتبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
روستای مالخواست نه برق داشت نه آب لولهکشی؛ اما زنانش عاشقانهها میسرودند و مردانش مشق غیرت میکردند.ششم مرداد هزاروسیصدوسیوپنج میرقربان فرزند میرباقر به دنیا آمد. مادرش کبریخانم هرچه ایمان و عشق در وجودش بود به کامش ریخت و پدرش رازورمز مردی و مردانگی را به او آموخت. در خانوادهای پرجمعیت راستی و مهربانی را مکرر دید.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
3 اکتبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
بهار رسیده بود و پرده از عاشقی زمین برداشته بود. پوست زمین هزار پاره شده بود و در هر ترکش، رویشی سبز از لطافت فرشتگان، ظهور کرده بود. روزهای پرازدحام رویش درختان بود و انسانی نیکوخصال که به اذن خالق، پا بر بهشت زمین میگذاشت. محمدتقی نوزادی که در دوم اردیبهشت چشمانش را بر زمین سبز گشود و بههمراه برگ برگ درختان و گلها دست شکر را با صدای گریه به آسمان خدایش بلند کرد.سال چهلوچهار شمسی، زینبخانم و آقارمضان، گل خوشبوی محمدتقی را در آغوش گرمشان جای دادند.
رستمآباد و محله چیذر تهران نقطه رویش محمدتقی بود. آنجا که همیشه آسمانش عطرآگین و زمینش متبرک بود به یاد و ضریح پاک امامزاده علیاکبر(ع). محمدتقی کودکیاش را در همان محل متبرک میگذراند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب