مطالب منتشر شده در دسته ی "دانش آموز"
5 اکتبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
عبدالکریم فرزند حبیبالله و معصومه در پانزدهمین روز از ماه بهمن سال چهلوچهار در دامغان به دنیا آمد. خانوادهای پرجمعیت که درآمد آنها پایین و هزینهها بالا بود. به مدرسه رفت و تا دوم دبیرستان را درس خواند. با شروع جنگ تحمیلی برحسب تکلیف درس را رها کرد و بسیجی به جبهه رفت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
4 اکتبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
ابراهیم فرزند رجبعلی و فاطمه در نهم دیماه چهلوشش در تهران دیده به جهان گشود. تا دوم دبیرستان درس خواند و راهی جبهه شد. هشت ماه سابقه حضور در جبهه را در پرونده زندگی خود ثبت کرده است. در اوقات بیکاری به کشاورزی و صافکاری ماشین مشغول بود. برادرش یدالله (امیر) هم قبل از او به شهادت رسید.
در عملیات والفجر ۸ شرکت کرد و در همان ساعتهای اولیه عملیات در روز بیستویکم بهمن سال شصتوچهار در منطقه شلمچه به شهادت رسید. پس از تشییع، پیکرش در گلزار شهدای فردوسرضای دامغان دفن گردید.
“راهش جاوید باد”
ادامه مطلب
1 اکتبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
آقامهدی کارگر ساده پمپ بنزین اختصاصی در حوالی نارمک تهران در کنار همسرش فاطمه خانم در همان منطقه زندگی میکردند. دومین ماه تابستان گرم و پراضطراب سال چهلوشش از نیمه گذشته بود.هفدهم مردادماه نگرانیهای خانواده آقامهدی به پایان رسید. خداوند مهربان فرزند پسری به آنان هدیه کرد که نامش را احمد گذاشتند.احمد فرزند اول خانواده آقامهدی، دوران کودکی را در نارمک گذراند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
1 اکتبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در سحرگاه بیستم فروردین سال پنجاه رویشی مکرر در خانۀ آقا سیدرضا رخ میداد. دو مولود پسر در ثانیههای ناب صبح ورود نمودند، سیدمحمد و سیداحمد.
اهل خانه با روشنایی زمین چشمانشان از دیدن این دو نوزاد پسر روشنتر از خورشید صبحگاهی شده بود. همنفسی با منارۀ مسجد ولیعصر، مسجد محلۀ قدیمیشان بالامحله و همسایگیشان با مدرسۀ علمیۀ موسویه سبب شد تا سیدمحمد از ثانیههای ورود، بیتاب «حی علیالصلاه» رازناک پدر شود و نسیم خنک ایمان مؤذن و دم گرم و مؤمنانۀ مادر و زمزمههای عارفانۀ پدر چه محالهای زیبایی برای سیدمحمد آفریدند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
1 اکتبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
خانۀ مشهدی علیاصغر سالها سوتوکور بود و جای سروصدای بچه در آن خالی که یکباره روزنهای قلب این مرد خدایی را روشن کرد و به دلش برات شد تا با توسل به امام رضا(ع) موجبات گرمای خانهاش را فراهم کند. زندگی آنها سخت بود و نبود امکاناتی چون آب و برق و از همه مهمتر وضع مالی نامناسب شده بود مزید بر علت؛ اما با آمدن این طفل شادی و شعف سرای آنها را فراگرفت و چون این تقارن با ماه شعبان قرین شد نامش را شعبان گذاشتند.تولدش در روز دوم فروردینماه سال هزاروسیصدوچهلونه شور و نشاط سال جدید را نیز دوچندان کرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
30 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
هفتمین روز آذرماه سال هزاروسیصدوچهل و پنج، سومین فرزند ابراهیم در تهران دیده به جهان گشود. در خاندانی شهره به پاکی و پاکدامنی. نامش را علی نهادند. دردانه ای بی بدیل، شیرین مادر و آرام جان پدر.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
محمدحسن، روستازادهای است از دیار کهن دامغان. متولد یکم فروردینماه هزاروسیصدوچهلوهفت و نهمین فرزند خانواده که با آمدنش شیرینی جشن عید را برای خانواده و بستگان مضاعف کرد. آمد تا همراه با نسیم بهاری زمینۀ نوازش جانها را در سالهای آینده فراهم کند. پدرش ساربان بود و با تلاش و زحمت فراوان همراه با گردش روزگار، چرخۀ زندگی را میچرخاند. فصل جمعآوری گندم و جو، شترهایش را به صاحبان خرمن کرایه میداد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
28 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
پاییز دلبسته مهر توست. هنوز بوی بهار میآید از کوچهای که تو در آن سر در آوردی. سیزدهم آبانماه هزاروسیصدوچهلوپنج، زادروز شکفتن گل رویت در دامن پاک فاطمهخانم و جایگرفتن در آغوش پر مهر آقا محمدقلی است.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
26 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
عزیزکردۀ خدا بود. ندیدم کسی از او به بدی سخن گوید. چه خوب که نامش را عزیزالله نهادند. پدر بامعرفت و دیندارش (معلم قرآن و خیّر و نظامی بازنشسته) آقامحمدحسن و مرحوم مادر بزرگوارش فاطمه رضایی دلخوش به وجود عزیز عزیزالله بودند و او را بهلطف و معنویت پروردند تا در روزگار جوانی دستی به پهلوانی برآورد و در زمرۀ فداییان دین و وطن درآید. کمتر از بیست سال همۀ فرصت اینجهانی او بود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
26 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
سه تا از فرزندانشان از دنیا رفتند. در سوم آبان سال چهلوشش، خدا غلامرضا را به آنها داد. پدرش حسن، با شغل کشاورزی زندگی را اداره میکرد. مادرش از دوستداران اهل بیت(ع) است.
ادامه مطلب
ادامه مطلب