نام من عباسعلی است در سال هزاروسیصدوسیوهشت در دهکدهای به نام جام در هفتاد کیلومتری شهرستان سمنان به دنیا آمدم. آبان، ماه زندگی من است و ماه هستی من از دنیای نیستی است. تمام زندگیام خاطره است.
در هشتماهگی پدر خود را از دست دادم و دو سال از فوت پدرم گذشته بود که مادرم نیز شوهر کرد و از پهلوی ما رفت. ما سه برادر بودیم که نزد پدربزرگ و مادربزرگ مادریام زندگی میکردیم. روزها سپری شد و من هفتساله شدم ادامه مطلب
قدرتاللهسوم آبان هزاروسیصدوچهلوپنج در روستای زردوان چهارده (دیباج) از توابع دامغان به دنیا آمد.
از کودکی قرآن آموخت و اصول و فروع دین را فراگرفت. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در چهارده در سال پنجاهوهشت به پایان رساند. بعد از آن وارد دبیرستان شبانه شد.
بدون اطلاع خانواده، از طرف جهاد سازندگی به مریوان اعزام شد. مدت چهار سال در جبههها خدمت کرد. رانندگی بلدوزر یاد گرفت. علاوه بر آن مسؤولیت ستاد را هم به عهده داشت.
سرانجام بیستوپنجم تیر شصتوپنج در مریوان، منطقه عملیاتی والفجر۹ هنگام خنثیکردن مین ضدنفر پایش به سیم تله گیر کرد و براثر انفجار مین به دیدار حق شتافت. پیکر مطهرش پنج روز بعد، در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
سال هزاروسیصدوسیوشش در روستای ذیلآباد کلا دامغان، به دنیا آمد. در خانوادهای مذهبی و کشاورز.
یکساله بود که همراه خانواده به تهران رفت و تحصیلات خود را تا پایان دورۀ متوسطه با موفقیت پشت سر گذاشت. در رشتۀ الکترونیک دیپلم گرفت. بورسیۀ هندوستان قبول شده بود که پدر مانع رفتنش شد و گفت: «اگر میخواهی درس بخوانی همینجا بخوان!»
خرداد سال چهل از راه رسیده بود و حسینآقا و گلخانم روزهای پرالتهابی را پشتسر میگذاشتند. منتظر بودند و راضی به هر چه خدا برایشان تقدیر کرده بود. هشتمین روز خرداد با شنیدن صدای نوزاد، حسینآقا بههمراه تمام درختان و گلهای روستای با صفایشان، کلاتهرودبار دستانش را به آسمان برد و با تمام وجود شکرگزار خدایش شد.
نامش را خلیل گذاشتند تا گوهر وجودش با دوستی خدا شکل گیرد و سرانجامی نیک برایش تقدیر شود. تحصیلات ابتداییاش را در همان روستا به پایان رساند. از آن پس برای کار به ذوبآهن رفت و در آنجا مشغول شد.