بایگانی نویسنده
26 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
محمدعلی چشمانش را گشود. درحالیکه مرادعلی و عباسعلی در دو طرف او نشسته بودند و لبخند زیبای برادر یکروزهشان را نگاه میکردند. نیمه تیرماه بود و تابستان. مردم باغستان تویه در پناه خنکای دلچسب و کوهستانی، عمر سپری میکردند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
26 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
محمدحسین فرزند غلامحسین سال هزاروسیصدوچهلوپنج در روستای تویهدروار از توابع شهرستان دامغان دیده به جهان گشود. او پنج برادر هم دارد. پدرش برای تأمین مخارج خانوادهاش، دامداری و کشاورزی میکرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
26 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
چهار سال از زندگی مشترک گلمحمد و فاطمه میگذشت. گلمحمد در شرکت زغالسنگ به کار شرافتمندانه کارگری مشغول بود. روزهایی که فاطمهخانم بهتنهایی بار مشکلات زندگی را به دوش میکشید، گلمحمد نیز در سیاهی و تاریکی معدن، رنج دوری و تنهایی فاطمه را میفهمید و به یادش بود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
26 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
حسینعلی در اول تیرماه سال چهلوهفت در سایۀ پدری آقامحمد و در میان برادران دیگرش چشم باز کرد. کودکیاش در باغستان تویه رقم میخورد.لبخند مکرر و چهرۀ گشاده و مهربانی، ودیعهای بود که خدایش به او بخشیده بود. شش سال داشت که بههمراه برادران و پدرش نماز میخواند. ربابه خانم، از زمانی که حسینعلی توان راهرفتن داشت او را با خود به مجالس قرآن میبرد تا نوای نورانی آیات حق در تمام وجودش جاری شود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
26 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
با درخشش خورشید نخستین روز تیرماه سال هزاروسیصدوسیوهفت مصادف با چهارم ذیالحجهالحرام سال هزاروسیصدوهفتادوهفت (ه.ق) در شهرستان دامغان در خانوادۀ مذهبی و مؤمن غلامحسین رجببیکی و معصومه قنادیان فرزندی تولد یافت که چون ولادت وی در موسم حج ابراهیمی بود، ابراهیمش نامیدند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
26 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
محمد، آخرین فرزند عباس، در شهریور هزاروسیصدوچهلویک در روستای طاق دامغان بهدنیا آمد. ابتدایی را در روستا و راهنمایی را در تهران نزد برادرش و دبیرستان را در دامغان خواند و دیپلمش را در رشته برق گرفت. او چهار برادر و سه خواهر دارد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
26 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
علیاکبر در سال هزاروسیصدوچهلونه در روستای طاق، از توابع دامغان، به دنیا آمد. پدرش اسدالله ربیعزاده کارگر ساده و زحمتکش معدن زغالسنگ بود که با دستان سیاهش درس روشنی و پاکی را به فرزندانش میآموخت و مادرش کوکبخانم، زنی نجیب و باصفا که تمام هم و غمش تربیت سه پسر و دو دخترش بود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
26 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
صدای فریاد املیلی با آهنگ گریه نوزاد، در دومین روز بهار سال چهلونه، تنها صدایی بود که بین زمزمه دعای پدر و اهالی خانه در حاشیه بندرگز به گوش میرسید. یوسف چشمانش را گشود. درحالیکه هزاران سار در سایه بیداری درختان آواز میسرودند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
21 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
حسینعلی قوسی در تاریخ هشتم اردیبهشت هزاروسیصدوسیویک در دامغان به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا ششم ابتدایی خواند و به تهران عزیمت کرد. به شغل دستفروشی لوازم خانگی پرداخت.
بعد از مدتی به دامغان بازگشت و در شرکت نفت مشغول به کار شد. ازدواج کرد و پنج فرزند از او به یادگار مانده است.
سه مرحله داوطلبانه به جبهه اعزام شد. یک بار هم از ناحیه دست و پا مجروح شد. بیستویکم شهریور هزاروسیصدوشصتودو در حین انجام ماموریت در مریوان به درجۀ رفیع شهادت نائل آمد. پیکر پاکش در گلزار شهدای دامغان به خاک سپرده شد.
“راهش جاوید باد”
ادامه مطلب
21 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
شلوغ بود و پر کار. مهربان و دوستداشتنی. تحصیلاتش را تا دوم ابتدایی ادامه داد. بعد از آن شغلهای متعددی را تجربه کرد. متولد دهمین روز فروردین سال هزاروسیصدوپنجاه، در شهر میانه روستای دستجرد بود. در تهران شاگرد رانندۀ ماشین تریلی شد. بعد به دامغان آمد و یک سالی در قنادی کار میکرد. سپس به زاهدان رفت و در کنار پسرعموهایش به کار بنایی پرداخت. چندی گذشت باز به دامغان آمد و در کنار خانواده زندگی را سپری میکرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب