جستجو در دایره المعارف شهدا

شهید عباس وطن پور

فرازی از وصیت نامه:
شهید عباس وطن پور 

 

ویدئو کلیپ مربوطه
Loading the player...

مشخصات فردی

نام و نام خانوادگی :عباس وطن پور 
نام پدر :جلال 
تاریخ تولد :۱۳۴۴/۰۵/۰۱
محل تولد :دامغان 
شغل :کارمند صنایع دفاع
وضعیت تاهل :متاهل
مسئولیت :تک تیرانداز
سن :۲۱ سال
خانواده چند شهید :یک شهید

شناسنامه شهادت

تاریخ شهادت :۱۳۶۵/۱۲/۲۵
محل شهادت :شلمچه 
نام عملیات :پدافندی
موضوع شهادت :جبهه
نحوه شهادت :اصابت ترکش به سر و سینه

شناسنامه تدفین

کشور :ایران
استان :تهران
شهر :تهران
روستا : 
تاریخ تدفین : 
گلزار :بهشت زهرای تهران

نقشه محل تدفین

زندگی نامه شهید

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

روزی که چشم‌‌هایش را گشود، همۀ تشنگی‌‌ها، سیراب از دست‌‌های سخاوتمند باران بودند. گرمای سخت و جان‌‌فرسای مردادماه، در برابر لب‌‌های خشکیده اما عاشق مولای مظلومان عالم، عاجز مانده بود.

پدر خانواده در گرمای مردادماه سال چهل‌‌وچهار با درد رماتیسم در مبارزه بود و کم‌‌کم توانش را از دست می‌‌داد. مادر خانواده نیز در انتظار کودکش  شب و روز می‌‌شمرد. اولین روز دومین ماه گرم تابستان بود که پسر خانواده به دنیا آمد. نامش را به حرمت لب‌‌های سوختۀ دل‌‌سوختگان کربلا، عباس گذاشتند.

خانم نادعلیزاده و آقاجلال، عباس را در دامن پرمهر خود پرورش دادند تا هم‌چون مولایش، سنگینی ستون نیمه‌‌جان و خمیدۀ خانه پر از مهربانی و محبت‌شان را به دوش بکشد.

عباس سه‌‌ساله شد. مادرش با شوق فراوان به تربیت او همت گماشت. درحالی‌‌که آقا جلال از شدت بیماری رماتیسم زمین‌‌گیر شده بود، مادرش روزها کار می‌‌کرد و شب‌‌ها با تمام خستگی‌‌اش، مادری. آن‌‌ها به تهران مهاجرت کردند. عباس تحصیلات دورۀ ابتدایی و راهنمایی را در تهران گذراند. به‌‌ علت مشکلات شدید مالی و خانوادگی تا اول راهنمایی درس خواند و ترک تحصیل نمود.  دوازده سال از عمرش می‌‌گذشت. محله‌شان -که همان مجیدیه بود- پایگاه شبانه‌‌روزی عباس شده بود. حضور فعالش در گروه‌‌های انقلابی و فعالیت مداوم سبب شد که به‌‌عنوان یکی از اعضای فعال شناخته‌‌ شود.

پس از پیروزی انقلاب نیز از اعضای فعال بسیج بود. سیزده سال داشت که روزها اسلحه‌‌بردوش به نگهبانی از حریم انقلاب و مردم انقلابی‌‌اش مشغول می‌‌شد. عباس چون مقتدایش ابوالفضل(ع) در مردم‌‌داری و ادب سرآمد جوانان محل بود. پس از شروع جنگ تحمیلی، غیرتمندی‌‌اش او را مصمم کرد تا برای حضور در جنگ و جهاد در راه خدا پیش‌‌قدم شود.

مشتاقانه ثبت‌‌نام می‌کرد؛ اما پدرش به ‌‌علت بیماری و ناتوانی در انجام امور خانواده مانع از رفتنش می‌‌شد. عباس نوزده سال داشت که در صنایع دفاع مشغول به کار شد و هم‌چنان به فعالیت‌‌های خود در پشت جبهه و در مسجد و پایگاه بسیج مجیدیه ادامه می‌‌داد.

در کنار ماه‌‌پاره‌‌ای در گوشۀ آسمان بندگی‌‌اش، معنای جدیدی به مبارزات خود در عرصۀ زندگی و جنگ بخشید و ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دو فرزند با نام‌‌های ابوالفضل و رویا بود.

 فاصله میان عباس و دوستانش که در سنگرهای بی‌‌نشان خطوط جنگ، مشق دلدادگی می‌‌کردند و رسم جوان‌‌مردی به ‌‌جا می‌‌آوردند، تنها رنج بزرگی بود که درمانی جز هجرت به‌‌سوی‌شان نداشت. کوچی عاشقانه می‌‌بایست این سرگردانی عباس را.

نه ماه از بهترین روزهای زندگی عباس می‌‌گذشت؛ چراکه طعم و تجربه شیرین پدری را با تمام وجود احساس می‌‌کرد؛ اما چه طعمی بالاتر از شهادت و نثار جان شیرین به پای دلدار. تاب ماندن نداشت و شوق کوچیدن رهایش نمی‌‌کرد. اسفندماه سال شصت‌‌وپنج از طرف بسیج صنایع دفاع، راهی میدان‌‌های مبارزه شد و پای در شلمچه گذاشت. سرزمینی که فرشتگان به لحظاتش غبطه می‌‌خوردند. مکانی که کانال‌‌هایش قدم‌‌گاه زهرا(س) بود و مدفن هر چه تاریکی و ظلم. به اهالی درد و گمنامان زهرایی پیوست.

در بیست‌وپنجمین روز اسفندماه شصت‌وپنج، شلمچه گلگون از لاله‌‌هایی بود که مدهوش عطر یاس بودند و جاوید در گمنامی‌شان. صدوپانزده روز در اسارت تن بود تا در دریای عطرآگین شلمچه جاودانه شد. بهشت زهرای تهران میزبان لاله‌‌های شلمچه، همچون عباس شد.

“راهش جاوید باد”

نظر خود را بگذارید

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.