زندگی نامه شهید
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
دنیا تو را فریاد میزد، وقتی که آمدی و گامهایت نشان پرواز داشت نه ماندن و اقامتگزیدن بر پهنۀ این خاک. از این جهت بود که سیدعلیاصغر نامت را به حرمت آفتابیترین معنای آفتاب و خورشید مشرقزمین رضا نهاد. هنگامیکه در دومین روز اردیبهشت چهلویک چشم در چشم مادر گذاشتی، همچون گامهای مردانه و استوار پدر قدم در راه زندگی نهادی و توکل و صبر آموختی. در زادگاهت دامغان درس خواندی و بزرگ شدی.
سیدرضا! تو نوجوان انقلابیای بودی که در راه انقلاب قدم برداشتی و شکوفاییت با انقلاب همراه شد و پس از پیروزی انقلاب در شرایطی که منافقین برای ضربهزدن به مردم، مزارع گندم را به آتش میکشیدند تو با دیگر جوانان برای چیدن گندم راهی مزارع میشدی و دست در دست آنها گندم درو میکردی.
اما چه صدای مهیبی داشت جنگ و چه بیرحمانه بر دلهای مهربان شما گلولههای سربی باریدن گرفت و گندمزارهای طلایی با خون شما جوانان به رنگ سرخ درآمد و کربلایی دیگر در ایران تکرار شد.
و اینبار تو سیدرضا، همراه خود را یافتی، همزبانت را، گروه شهید چمران را. در جنگهای نامنظم همراهی نمودی. آن زمان بیسیمچی بودی. بیسیمچی گروه. شاید آنتن بیسیم تو گاهی تا خدا وصل میشد و این را فقط تو میدانستی و گروهت.
سرانجام در سیزدهم آذرماه شصت، بانه تو را به خود خواند و قلبت در سکوت ضربانهایش و گامهای استوارت در کوههای برافراشتۀ بانه – شهری مظلوم و بیدفاع و سرد- آماج تیر گروهک منافقین قرار گرفت و تو عاشقانه برفراز قبلههای کردستان رسیدی تا خدایت. در لبخند و سکوت چشم فرو بستی. سه روز بعد در کنار دوستان شهیدت در گلزار شهدای شهر کویری و پرستارهات مقیم شدی.
“راهش جاوید باد”