جستجو در دایره المعارف شهدا

شهید حسینعلی اکبرپور

فرازی از وصیت نامه:
شهید حسین علی اکبرپور

 

ویدئو کلیپ مربوطه
Loading the player...

مشخصات فردی

نام و نام خانوادگی :حسین علی اکبرپور
نام پدر :نوروزعلی
تاریخ تولد :۱۳۴۵/۰۵/۱۹
محل تولد :روستای عباس آباد دامغان
شغل :نجاری و خیاطی
وضعیت تاهل :مجرد
مسئولیت :راننده
سن :۲۰ سال
خانواده چند شهید :یک شهید

شناسنامه شهادت

تاریخ شهادت :۱۳۶۶/۰۱/۱۹
محل شهادت :مریوان 
نام عملیات :کمین دشمن
موضوع شهادت :جبهه
نحوه شهادت :اصابت گلوله

شناسنامه تدفین

کشور :ایران
استان :سمنان
شهر :دامغان
روستا :عباس آباد
تاریخ تدفین : 
گلزار :گلزار شهدای روستای عباس آباد

نقشه محل تدفین

زندگی نامه شهید

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

برخلاف خیلی از آدم‌ها که با سخنان‌‌شان در بین اعضای خانواده، دوست و فامیل، شناخته می‌‌شوند، او را با سکوتش می‌شناختند. هفتمین فرزند سیده خانم طباطبایی بود.

سکوت و ادب میراثی شد به یادگار، میان خواهران و برادرانش. نوروزعلی فرزند هفتمش را حسینعلی نام نهاد. نوزدهم مردادماه سال چهل‌وپنج آغازین روز بی‌قراری‌های حسینعلی بود. پدرش کشاورزی می‌کرد. روستای عباس‌آباد تمام کودکی‌‌اش را در خود جای داده‌‌ بود. تحصیلات دوره ابتدایی را در عباس‌آباد گذراند.

 دو سال از دوره تحصیل در راهنمایی را در شهرستان دامغان گذراند. با شروع جنگ نتوانست، در آرامش درس بخواند. می‌دانست بچه‌‌های مرزنشین میهن اسلامی بدون آن‌‌که خود بخواهند، مدرسه‌های‌‌شان به مشتی خاک و چوب و سنگ تبدیل شده‌‌ است.

گمشده‌اش را در مسجد روستا و زیر ناله‌های عزاداران حسین(ع) جستجو می‌کرد. محرم هر سال پله‌ای می‌شد تا او یک قدم خود را بهتر بشناسد و زخم دوریش عمیق‌تر. خادم مولایش حسین(ع) و چای‌‌ریز عزاداران اباعبدالله(ع) بود. از خوان دلدادگی حسین(ع) فقط شهادت را می‌خواست.

 پایگاه شهید ساجدی دامغان، آغاز سفرش به مرزهای نبرد بود. درخواست داده‌‌ بود تا با نیروهای جهاد سازندگی در یک جبهه مشغول شود.

راننده لودر شد. خاک‌ریز می‌ساخت، جان‌‌پناهی برای شهادت‌‌پیشگان. او سنگر می‌ساخت برای مناجات شبانه بچه‌‌ها قبل از عملیات. تمام ناگفته‌هایش را در دل خاک‌ریز پنهان می‌کرد. دو بار قبل از شروع خدمت سربازی در میدان جنگ حضور یافت.

نهم اسفندماه سال شصت‌وپنج آخرین اعزامش بود. در حال گذراندن دوره مقدس سربازی بود. سه ماه دیگر باید صبر می‌کرد تا خدمت سربازی‌‌اش تمام شود. چهل روز می‌‌شد که در جبهه بود. آن روز نیز مثل همیشه حسینعلی مشغول ساختن خاک‌ریز بود.

مریوان، نوزدهمین روز بهار سال شصت‌وشش را می‌گذراند. حسینعلی در اوج سکوت، زمانی که غروب، قرمزی‌اش را به تن خاک‌ریز می‌سپرد، چشمانش را بست. گلوله‌ای سرد، تیر نگاهش را دزدید.

حسینعلی عاشقانه و با نجابت، دیدگانش را به ‌سوی یار گشود. آسمان عباس‌آباد، عجیب بی‌قراری می‌کرد آن شب که حسینعلی مهمانش شده‌‌ بود.

“راهش جاوید باد”

نظر خود را بگذارید

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.