جستجو در دایره المعارف شهدا

شهید عبداله مجاهد

فرازی از وصیت نامه:
شهید عبداله مجاهد

خدا شما را از شر پليدي‌‌ها دور نگهدارد. خدايا ما را در اجرا برنامه‌‌هاي دينت ثابت‌‌قدم بدار و هيچ‌‌گاه ما را به حال خود وامگذار. خدايا خود را به تو مي‌‌سپاريم و به سوي تو بازگشت مي‌‌كنم كه بازگشت همه به سوي تو است.

ویدئو کلیپ مربوطه
Loading the player...

مشخصات فردی

نام و نام خانوادگی :عبداله مجاهد
نام پدر :غلامحسین
تاریخ تولد :۱۳۴۳/۰۱/۱۵
محل تولد :روستای زرگرآباد دامغان
شغل :آزاد 
وضعیت تاهل :مجرد
مسئولیت :تک تیرانداز
سن :۱۸ سال
خانواده چند شهید :یک شهید

شناسنامه شهادت

تاریخ شهادت :۱۳۶۱/۰۱/۰۴
محل شهادت :رقابیه
نام عملیات :فتح المبین
موضوع شهادت :جبهه
نحوه شهادت :اصابت ترکش

شناسنامه تدفین

کشور :ایران
استان :سمنان
شهر :دامغان
روستا :زرگرآباد
تاریخ تدفین : 
گلزار :گلزار شهدای روستای زرگرآباد

نقشه محل تدفین

زندگی نامه شهید

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

خلیل با تمام خواهران و برادران فرق داشت. روز تشییع پدر، در شلوغی مشایعت‌‌کنندگان تمام حواسش جمع عبدالله بود. انگار می‌‌دانست که سرنوشت عبدالله در کنار او رقم خواهد خورد. هنوز نمی‌‌توانست حرف بزند که خداوند در سه‌‌سالگی سایه و نام پدر را از زندگی‌‌اش پاک کرد.بیش از پانزده روز از لبخند بهاری آسمان به زمین پهناور نمی‌‌گذشت و زمین به برکت این لبخند جانی تازه گرفته بود. سال هزاروسیصدوچهل‌‌وسه در روستای زرگرآباد دامغان، عبدالله حاصل ازدواج مجدد غلامحسین، چشم‌‌هایش را به روی شکوفه‌‌های بهاری باز کرد. بعد از فوت پدر، خلیل، برادر بزرگ عبدالله، سرپرستی او را به عهده گرفت و مادر ایشان نیز دوباره ازدواج کرد. خلیل برادری را تمام کرده بود برای عبدالله. در کنار برادرزاده‌‌های خود بزرگ می‌‌شد.

تحصیلات ابتدایی را در همان روستا گذراند. به کار دامداری نیز مشغول بود. دستان گرم و سایۀ بلند خلیل و همسرش، سبب شده بود عبدالله طعم دل‌‌نشین آرامش و آسایش را در کنارشان بچشد.عبدالله پیش‌‌نماز نمازگزاران بود در دوران تحصیل.

مهربانی و صبوری‌‌اش سبب شد تا در دل همه دوستان و فامیل عزیز شود. چهارده سال داشت که از مبارزان انقلابی بود. اگر راه‌‌پیمایی بود حتماً شرکت می‌‌کرد. در روستا نیز به تکثیر و پخش نوارهای سخنرانی امامش مشغول بود. پس از پیروزی دل‌‌نشین مردم خداجوی ایران، او که رنج تنهایی، گوشه‌‌ای از زندگی‌‌اش را پرکرده بود، مسجد جامع و نماز جمعه و جماعت و شرکت در جلسات قرآنی، آرام‌‌بخش جان تنهایش می‌‌شد.

درو‌‌پنجره‌‌سازی حرفه‌‌ای بود که عبدالله به آن بسیار علاقه داشت و از همان چهارده‌‌سالگی که به دامغان مهاجرت کرد، به شاگردی استادان این فن پرداخت و بعد از چند سال، استاد فن شد.

خدای عبدالله معنای بندگی را وقتی که پدرش برای همیشه دنیا را ترک کرد و مادرش ناگزیر به دوری از او شد، در روح بلند و جسم کوچکش حک کرده بود. خدایش نخواست تا دلش محل امنی باشد برای دنیای مادی. دلش را جایگاه نور ایمان و عشق سرشار به معبود قرار داد.

چهارده‌‌سالگی را به پایان رساند که برای ادامۀ زندگی به تهران و شهر ری و به خانه برادرش مهاجرت کرد. به کار جوش‌‌کاری و البته در کنار آن به سبزی‌‌فروشی هم مشغول شد. در شهر ری در پایگاه بسیج مسجد دامغانی‌‌ها ثبت‌‌نام کرد و به فعالیت‌‌های خود ادامه داد. هفده‌‌ساله شده بود که برای اولین بار به جبهه رفت. دوره آموزشی‌‌اش پانزده روز طول کشید. از پادگان امام‌‌حسن(ع) در اسفندماه سال شصت به اهواز، پادگان شهید مدنی اعزام شد. از خداحافظی تا سلام دوباره‌‌اش چهار ماه گذشت.

 فروردین­ماه سال شصت‌‌ویک، منطقه رقابیه و عملیات فتح‌‌المبین میعادگاه عبدالله شد. روزهای قبل از عملیات در ازدحام سکوت و اشک و خداحافظی بچه‌‌ها، عبدالله نگاهش رو به آسمان و بی‌‌قرار وعده خداوندش بود.

تمام افتخار و عزتش، عبداللهی‌‌اش بود. رقابیه در زیر گام‌‌های بندگی‌‌اش بی‌‌تاب شد و عمر انتظارش، به سیصدوپنجاه روز رسید.

چهارم فروردین سال شصت‌‌ویک، زمزمه‌‌های بندگی‌‌اش، با نوای خوش هَزاران بهاری و رقص ترکش‌ها در فضای عاشقی‌اش همراه شد. جانش ملکوتی شد تا شهیدستان زرگرآباد میزبان پیکرش باشد.

 

“راهش جاوید باد”

وصیت نامه شهید

بسمه تعالي

مادر آيا مي‌‌توانم محبت تو را هم‌‌چون آتشي در زير خاكستر نهفته فراموش كنم؟ آيا مي‌‌توانم محبت خود را نسبت به تو كه پس از تقسيمش صورت قدرداني به خود گرفته و يا شعله كشيده زير پا نهم؟ مادر من به جايگاهي مي‌‌روم كه همه مي‌‌روند به جایي مي‌‌روم كه آغاز زندگي جاويد است با تو وداع مي‌‌كنم. وداع. به تو مي‌‌گويم خوشحال باش اما امر نمي‌‌كنم. مادر مي‌‌داني آن چيزي كه به زندگي ارزش مي‌‌دهد چيست؟

ايمان، عقيده به مبدأ بي‌‌نياز يگانه و ما به سوي او باز مي‌‌گرديم، همچنان كه آمديم. ولي مي‌‌توانم بگويم خوشحال باش و هيچ‌‌گاه اميد از دست مده و مأيوس مباش چون ياس مرگ‌‌آور است. مادر، نمي‌‌داني با چه پيامي محبت‌‌هاي تو را بر روي كاغذ بياورم با تو وداع مي‌‌كنم . اميدوارم مرا ببخشي ولي من با علاقه‌‌اي كه نسبت به اسلام و پاسداري از آن داشتم اين راه را برگزيدم.

خدايا مادر ناتوانم را به تو مي‌‌سپارم و از تو خواستارم كه او را با محبت سرشارت در برابر ناملايمات زندگي پايدار داري. آمين يا رب العالمين هم‌‌چنين مادر، خواهرهاي مرا هم‌‌چون زينب‌‌وار تربيت كن و آن‌‌ها را در احكام دين ياري كن. برادران وخواهران ما در خانواده‌‌اي پرورش يافته‌‌ايم كه اسلام بر آن پرتو افكنده و همان‌‌طوري كه پدر و مادر در قبالمان مسئوليت دارند ما نيز متقابلاً مسئوليتي خطير از آن‌‌ها به عهده داريم كه اسلام و انسانيت بر دوشمان نهاده و مي‌‌بايستي اداكنيم به اين جمله توجه كنيد (ما هميشه در حسرت چيزي سوخته‌‌ايم وحسرت واندوه را به خود واداشته ايم )

خدا شما را از شر پليدي‌‌ها دور نگهدارد. خدايا ما را در اجرا برنامه‌‌هاي دينت ثابت‌‌قدم بدار و هيچ‌‌گاه ما را به حال خود وامگذار. خدايا خود را به تو مي‌‌سپاريم و به سوي تو بازگشت مي‌‌كنم كه بازگشت همه به سوي تو است.

برادر شما عبداله مجاهد

نظر خود را بگذارید

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.