علیرضا، بیستوسوم تیرماه سال هزاروسیصدوسیونه در تهران متولد شد. آقایدالله پدرش، میوهفروش خوشانصاف محلهشان بود.پسر بزرگ خانواده بود و تا سن یازدهسالگی را در تهران سپری کرد.
روزهای درس و مدرسه و خاطرات خوش کودکی را در مدرسه علامه تهران تا اول راهنمایی گذراند.
آقایدالله قصد وطن کرد و روستای زادگاهش. پس همراه خانواده به دامغان مهاجرت کردند. زرینآباد محل زندگیشان شد و زمینهای ترکخورده آن، مهیای آبادانی و سرسبزی به برکت دستان آقا یدالله و فرزندانش.
علیرضا هم به درس علاقۀ زیادی داشت و هم در کار کشاورزی بهویژه شخم زمین به پدر کمک میکرد. بههمراه یکی از دوستانش، سیدمصطفی سجادینژاد -که او نیز به جمع شهدا پیوست- در دامغان خانهای اجاره کردند و درس میخواندند. تابستان به روستا برمیگشت و سرگرم کشاورزی میشد.
دوره راهنمایی را تا پایه دوم ادامه داد. پس از آن، تهران را برای ادامه زندگی انتخاب کرد. پنج سال در تهران به کار نانوایی مشغول شد. دوران آموزشی سربازی خود را در نیروی هوایی چابهار گذراند. پس از بازگشت به شهر خود در تظاهرات انقلابی مردم میهندوست ایران اسلامی و شهرمان شرکت میکرد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ بههمراه تعدادی از بچههای روستا به عضویت بسیج درآمد. در سیزدهم آذرماه سال هزاروسیصدوشصتوشش برای اعزام به جبهه، به پادگان شهید کلاهدوز رفت و بهعنوان نیروی داوطلب اطلاعات عملیات به دزفول و تیپ ۱۲ قائم(عج) و از آنجا به غرب اعزام و بههمراه نیروهای مخابرات با مسئولیت بیسیمچی مشغول فعالیت شد.
همه روزهای ماندنش در سرزمینهایی که متبرک به خون شهدا بود، هفتادوهفت روز بیشتر نشد و در هفدهم بهمنماه سال شصتوشش در منطقه ماووت براثر اصابت ترکش دیدار حق را لبیک گفت.
از رفتارهای ستودنیاش، واجبشمردن احترام به پدر و مادر و دلبستگینداشتن به مال دنیا و اهمیتدادن به صلهرحم بود. در تمام لحظات زندگیاش حرفی که از او بیشتر میشنیدی، ذکر بزرگی خدایش بود.
از تاریخ شهادت تا زمان تشییع پیکر پاکش دو ماه گذشت. در فروردینماه سال شصتوهفت در سرزمین پدریاش، روستای زرینآباد، به خاک سپرده شد. آسمان آن شب روستا نورباران بود به یمن ورود ستارهای به نام علیرضا.