“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
خدایا اگر بی نیازی ات را گواه بگیرم، بر تمام لحظات نیازمندی ام، چه حقیرانه اندیشه ام را به رخ کشیده ام. پس ای دانای بزرگ! با توکل به تو، قلم به دست گرفته ام و حسن ختام این لحظه های سرخ را که منتی بود از بهترین و ناب ترین لحظات اندک بنده مخلصت که به تدبیر و تقدیرت شریکم نمودند، به یاری خودت و مدد آنان بر صفحۀ کاغذ جاری کنم اما آخرین اوراق مربوط به گلی دیگر از گل های بهشتی است به نام حسن که به راستی حسن ختام بوستان زندگی آقامهدی گلشنی بود، با دوازده فرزند.
نامش را به مدد جوانان اهل بهشت، حسن گذاشت. زمانی که در شهر گنبد چشمانش را باز کرد، سال هزاروسیصدوچهل وچهار بود.
کودکی حسن تا قبل از شروع دبیرستان در گنبد گذشت. پس از آن راهی زادگاه پدر، دامغان شدند.حسن که از استعداد و نبوغ سرشاری برخوردار بود، در دورۀ تحصیلات ابتدایی و راهنمایی همیشه از دانش آموزان ممتاز بود. آقامهدی، پدرش، در سایۀ لطف خداوند و کتاب خدا او را چنان پروراند که حسن خوب فهمیده بود زندگی بیهوده نیست.