“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
بعد از هفت سال انتظار و گذشت دوران سخت و شیرین بارداری، آمدنش لحظهبهلحظه نزدیکتر میشد. پدرش تهران بود. بعد از سه روز از تولد حسن تازه با خبر شد. بعد از یک هفته از قدم نورسیده، مشهدی علیاکبر به نکا آمد و چشمش به دیدار اولین فرزندش روشن شد و تقویم، سال هزاروسیصدوچهلوپنج را نشان میداد. آن روز شیرین در روزشمار زندگی و بوستان خاطرات خانواده ثبت شد و شور و شعف وصفناشدنی برای پدر و مادر به همراه داشت. اگرچه وضع مالی چندان خوبی نداشتند ولی شادی داشتند.