جستجو در دایره المعارف شهدا

شهید محمدمهدی مزئنی رکاوندی

فرازی از وصیت نامه:
شهید محمد مهدی  مزئنی رکاوندی

 

ویدئو کلیپ مربوطه
Loading the player...

مشخصات فردی

نام و نام خانوادگی :محمد مهدی  مزئنی رکاوندی
نام پدر : حبیب الله
تاریخ تولد :۱۳۳۲/۰۲/۰۲
محل تولد : دامغان
شغل :تکنیسین برق ذوب آهن
وضعیت تاهل : متأهل
مسئولیت : مردمی
سن : ۲۵
خانواده چند شهید : یک شهید

شناسنامه شهادت

تاریخ شهادت : ۱۳۵۷/ ۰۹/ ۲۱
محل شهادت : پشت جبهه
نام عملیات :  شهدای انقلاب
موضوع شهادت : پشت جبهه
نحوه شهادت : اصابت گلوله- در تظاهرات 11 محرم دامغان

شناسنامه تدفین

کشور : ایران
استان : مازندران
شهر : بهشهر
روستا : 
تاریخ تدفین : 
گلزار : گلزار شهدای بهشهر

نقشه محل تدفین

زندگی نامه شهید

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

زمین که رخت زمستان را از تن به‌‌در کرد، همراه با بهاری دیگر، تو نیز آمدی به سال هزاروسیصدوسی‌‌ودو. تا کوچه‌‌پس‌‌کوچه‌‌های علمدار محله عطری دیگر به خود گیرد. حبیب‌‌الله نام زیبای محمدمهدی را بر تو نهاد تا ستوده باشی و هدایت‌‌گر.محمدمهدی دوران ابتدایی‌‌اش را در همان زادگاهش آغاز کرد و دورۀ دبیرستانش را در بهشهر نیمه‌‌ کاره گذاشت.

از همان کودکی فردی اجتماعی و خوش‌‌اخلاق بود. مردم‌‌دوست بود و هیچ‌‌ وقت دوست نداشت کسی از او ناراحت باشد. تا آنجا که امکان داشت از کمک کردن به دیگران دریغ نمی‌‌کرد.

به همه احترام می‌‌گذاشت. همیشه اعتقاد داشت که باید به بزرگ‌‌ترهایش احترام بگذارد تا دعای خیر آن‌‌ها بدرقه‌‌ای باشد برای ادامۀ مسیر بندگی‌‌اش.

برای این‌‌که روی پای خودش بایستد از شهر و زادگاهش کوچ کرد و ساکن شهر شاهرود شد. او با سمت تکنسین برق در شرکت فولاد ذوب‌‌آهن شروع به کار کرد.

روزها در پی لقمه نان حلالی بود و شب‌‌ها در پی درس و تحصیل تا دیپلمش را گرفت.

یک سالی از اقامتش در شاهرود می‌‌گذشت که رهسپار دامغان شد. با ورودش به دامغان فصل تازه‌‌ای در زندگی محمدمهدی رخ‌‌نمایی کرد و پیمان عشق و دلدادگی را با جمیله‌‌خانم در خردادماه سال پنجاه‌‌وشش بست.

قلب پاک محمدمهدی تحمل ناپاکی‌‌های رژیم پهلوی را نداشت؛ پس علیه آن به پا خواست. کارش را با حضور در جلسات شبانۀ شهید سیدحسن شاهچراغی و چاپ و پخش اعلامیه‌‌ها آغاز کرد و الله‌‌اکبرگویان در راه‌‌پیمایی‌‌ها شرکت می‌‌کرد.

همه عاشق منش و اخلاقش بودند و همیشه نیکی‌‌های او زبان‌‌زد و نقل مجالس بود که اگر یک روز او را نمی‌‌دیدند احساس دلتنگی می‌‌کردند. 

هفده آذر پنجاه‌‌وهفت درخت زندگی‌‌اش به بار نشست که تنها چهار روز طعم بابا بودن را چشید و یکی ‌‌یک‌‌دانه‌‌اش هنوز در حسرت باباگفتن در انتظار است. درگیر‌‌ی‌‌ها روزبه‌‌روز بیشتر می‌‌شد و اشتیاق او برای شهادت بیشتر. این روزها زیاد از شهادت سخن می‌‌گفت.

محرم بود و مظلومیت حسین(ع). حسینیان، سینه‌‌زنان و اشک‌‌ریزان در رکاب مولایشان عزاداری می‌‌کردند. روزها از پی هم می‌‌گذشت. تاسوعا، عاشورا و عاشورایی دیگر…

روز یازدهم محرم، مردم دسته دسته آماده می‌‌شدند تا به‌‌همراه عزای سیدالشهدا(ع)، علیه رژیم پهلوی تظاهرات کنند.

بیست‌‌ویکم آذرماه سال پنجاه‌‌وهفت بود که محمدمهدی هم‌‌چون حسینیان پای بر میدان جهاد نهاد. او نیز فریاد «درود بر خمینی» و «مرگ بر شاه» سر می‌‌داد.

صدای شلیک بی‌‌امان گلوله‌‌ها گوش آسمان را کر کرده بود و زمین شهر، رنگین از خون لاله‌‌ها.

محمدمهدی نیز از این بزم بی‌‌نصیب نماند و با دستور شلیک سرگرد نسیم، گلوله‌ای بر سرش نشست و او لبیک‌‌گویان به کاروان یاران کربلا پیوست.

پیکر پاکش پس از درگیری‌‌های بسیار با عمال رژیم شاه، در زادگاهش،بهشهر، آرام گرفت.

آرام بخواب! راهت هم‌‌چنان ادامه دارد ای شهید…

“راهش جاوید باد”

نظر خود را بگذارید

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.