“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
هُرم نفس آفتاب طاقتشکن بود. در یک مرداد سال چهلودو تولد نوزادی شور و غوغایی در خانوادۀ محمد امیدوار بهپا کرده بود. اشکهای سکینهخانم وقتی بچه را توی پارچه پیچیدند و به بغلش دادند نه از سر درد که از فرط شادمانی بود.
محمود مظلوم بود و صبور. به همه محبت میکرد و به پدر و مادر احترام میگذاشت. کودکی را در خانوادهای مذهبی و مبارز گذراند، چنانکه در خانه همیشه حرف از دین بود و مبارزه.