“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در نیمۀ مرداد هزاروسیصدوچهلوچهار، وقتی آسمان کویری شهر پر از ستاره میشد همۀ دستها رو به آسمان قد کشیده بود تا پسری در خانوادۀ محمدرضا چشمانش را باز کرد.
نامش را محمدعلی گذاشتند. نگاهش عمیق بود و دورپیما؛ تا روشنای ستارگان بالای سرش.
محمدعلی تحصیلاتش را تا سوم متوسطه در زادگاهش دامغان گذراند. نوجوان که بود در کنار دوستانش از بسیجیان مخلص پیرو ولایت شد. از همان جوانانی که تا آخرین نفس در راه ولایت سر باختند.