جستجو در دایره المعارف شهدا

شهید محمد حبیبی

فرازی از وصیت نامه:
شهید محمد  حبیبی

 

ویدئو کلیپ مربوطه
Loading the player...

مشخصات فردی

نام و نام خانوادگی :محمد  حبیبی
نام پدر :عبدالحسین
تاریخ تولد :۱۳۳۲/۰۳/۰۱
محل تولد :روستای ورزن دامغان
شغل :کارمند ذوب‎ آهن
وضعیت تاهل :متاهل
مسئولیت :نیروی اطلاعات
سن :۲۹ سال
خانواده چند شهید :یک شهید

شناسنامه شهادت

تاریخ شهادت :۱۳۶۱/۰۴/۰۴
محل شهادت :ایلام 
نام عملیات :پدافندی
موضوع شهادت :جبهه
نحوه شهادت :مفقود الجسد

شناسنامه تدفین

کشور :ایران
استان :سمنان
شهر :دامغان
روستا :ورزن 
تاریخ تدفین : 
گلزار :گلزار شهدای دیباج- بدون مزار

نقشه محل تدفین

زندگی نامه شهید

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”  

در شمالی‌ترین منطقه دامغان (شهر دیباج)، چند روستا در دامن سرسبز و کوهستانی البرز جا خوش‌‌ کرده‌اند. نام یکی زردوان است. این روستا با درختان سرسبز  گردو و آب چشمۀ جوشان و خنکش تن به بهار سال هزاروسیصدوسی‌ودو سپرده بود و مردم باصفا و صمیمی‌اش روزهای خوب بهار و زندگی باطراوت در سایه‌‌سار لطف خداوند را تجربه می‌کردند.

عبدالحسین و همسرش نیز چشم‌‌انتظار فرزند دوم خانواده بودند. در اولین روز خرداد سال سی‌ودو، درست موقعی که عبدالحسین بر فراوانی نعمتش شاد بود و شاکر، محمد چشمانش را گشود و در میان زمزمه‌های تسبیح پدر و مادر، به دنیا سلام کرد.

محمد کودکی خود را در کنار پدر و مادر و دیگر مردمان روستا سپری کرد و از مزارع پربرکت و دامن سرسبز زمین، روزی حلال می‌‌خورد و در کنار پدر می‌‌بالید و بندگی می‌آموخت.

از هر نماز پدر، خلوص را و از دستان پرتوان مادر، مهربانی و نظم و پاکیزگی را می‌آموخت. زمان علم‌‌آموزی‌‌اش رسید. آن روزها در همان روستا تا پایان دوره ششم ابتدایی را با موفقیت در مدرسه هدایت گذراند و برای ادامۀ تحصیل به دامغان آمد و در دبیرستان شریعتی در رشته اقتصاد مشغول تحصیل شد.

در کنار پدر به کار سخت کشاورزی و دام‌‌پروری مشغول بود. مبارزه با تمام مشکلات زندگی را در کنار پدر آموخته بود. سال هزاروسیصدوپنجاه‌ویک برای گذراندن خدمت سربازی، خود را معرفی کرد اما به علت عدم احتیاج دولت از انجام خدمت زیر پرچم معاف شد. بعد از آن، به استخدام شرکت ذوب‌‌آهن درآمد و کارمند رسمی شرکت شد.

از همان روزهای جوانی دلش به دنبال روزنه‌های نور و حقیقت بود و از ظلم حکومت و سختی‌‌هایی که به دلیل فقر و نبود امکانات بر خانواده و مردم روستایش می‌گذشت، رنج می‌کشید. زمزمه‌هایی از جنس عدالت و میهن‌‌دوستی را از زبان اهل معرفت شنیده بود. حالا او در صف مبارزان انقلابی قرار گرفته و فعالیت‌های سیاسی‌‌اش در پخش شب‌نامه‌ها و اعلامیه‌ها و نوارهای امام(ره)، شکل جدی به خود گرفته بود. سال پنجاه‌وشش در روستا، اقدام به تشکیل انجمن اسلامی نمود. مطالعه کتاب‌های شهید مطهری و دکتر شریعتی و رساله امام(ره) از جمله فعالیت‌‌های فرهنگی او بود. 

مسجد روستا محل امنی بود برای فعالیت‌های او و دیگر جوانان روستا. در سال پنجاه‌وهفت با اوج‌‌گرفتن مبارزات مردمی در سراسر کشور او نیز به‌‌طور منظم فعالیت‌هایش را ادامه داد. در یازدهم محرم سال پنجاه‌وهفت    به‌‌همراه تعدادی از جوانان برای برپایی مراسم عزاداری وارد شهر شدند و به شهربانی هجوم بردند. در همان روزها که صدای گلوله و رگبار، تنها صدایی بود که مقابل جوانان حق‌طلب برمی‌خاست به‌‌همراه دیگر دوستانش پرچم رژیم را در شهربانی پایین کشیدند و تا مدت‌ها از طرف ساواک و مامورین تحت تعقیب قرار گرفته بودند.

پس از پیروزی انقلاب و به‌‌ثمرنشستن مبارزات جوانان پاک و ازخودگذشته‌‌ای چون محمد در بهمن پنجاه‌‌وهفت، تمام معادلات رژیم نقش برآب شد.

سال پنجاه‌‌وهفت محمد ازدواج کرد و حاصل این پیوند مبارک سه فرزند به نام‌‌های علی و فاطمه و روح‌‌الله است.

 با آغاز جنگ او که عاشق امام(ره) بود و شهادت، فرصت‌‌ها را مغتنم شمرد و چند مرحله در جبهه غرب برای مبارزه راهی میدان شد. بیشتر مناطق حضورش در ایلام و غرب بود. گویی بوی شهادت در ارتفاعات، مشام جانش را بهتر می‌نواخت. صدوهشت روز از روزهای عمرش را با نام زیبای بسیجی در مرزهای ایلام و میمک گذراند. در نمازهایش خوشنامی‌‌اش را در گمنامی، از خدا می‌خواست.

او بهترین راه را برای دیدار یار برگزید. شهادت بهترین پاداش بود برای تمام سختی‌هایی که او به‌‌خاطر رضای خالق تحمل کرده بود. چهارم تیرماه سال شصت‌ویک آن هنگام که برای شناسایی با دوستانش راهی میدان شده بود، براثر انفجار مین برای همیشه دنیا را به اهلش سپرد و خدایش را سلام گفت. تا امروز و فاصلۀ آن خداحافظی و سلام و زمزمۀ شهادت و دیدار، بیش از سی سال می‌‌‌‌گذرد و او هم‌چنان در گمنامی خود بزمی جاودانه گرفته است.

 

“راهش جاوید باد”

نظر خود را بگذارید

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.