“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
قدرتالله چهارم اسفند هزاروسیصدوسیوهشت در شهر دامغان، چشم به جهان گشود. پدرش عبدالحمید فردی با صفا بود که در شهر به امانتداری شهرت داشت و مادرش فاطمه لطفی، خانمی بزرگوار و متدین که همه همّوغمّش خانواده بود و تربیت صحیح فرزندان.
پدر کارمند ادارۀ بهداری بود. به نظم و ترتیب اهمیت میداد و بچهها را به درسخواندن تشویق میکرد. همیشه به درس و مدرسۀ بچهها خودش نظارت کامل داشت. به مدرسه میرفت و وضع درسی بچهها را جویا میشد و در عین حال بچهها را به خواندن نماز و قرآن ترغیب و تشویق میکرد؛ حتی در منزل برای آنان معلم خصوصی قرآن میگرفت.
مادر زنی نمونه و خانهدار بود. تابع بی چون و چرای پدر و مراقب بچهها. آنقدر که کم و کسر زندگی کارمندی هیچگاه نتوانست خللی در بزم با صفای خانواده به وجود آورد. بچهها پیوسته از پدر و مادر میآموختند همدیگر را دوست داشته باشند و یکدیگر را مراعات نمایند.
در آن بعدازظهر زمستانی وقتی سومین فرزند خانواده به دنیا آمد مادر اسم او را قدرتالله گذاشت. قدرت، عشق و ایمان را از جمع گرم خانواده آموخت. دوران تحصیلات ابتدایی را در مدرسه منوچهری و شریعتپناهی به پایان رساند. سپس دوره سهسالۀ راهنمایی را در مدرسه اروندرود سپری کرد. او خودساخته بود و دوست داشت روی پای خودش بایستد. گاه خرازی کوچکی درست میکرد و گاه مرغ و جوجه پرورش میداد. عاشق کارهای فنی بود و همین موجب شد تحصیلات متوسطه را در هنرستان و در رشته اتومکانیک ادامه دهد.
خردادماه سال هزاروسیصدوپنجاهوهفت قدرت با معدل شانزدهوهشتادوپنج صدم از هنرستان صنعتی-مهندسی بازرگان (شهید چمران فعلی) فارغالتحصیل شد. سپس با شرکت در امتحان کنکور راهی مشهد شد تا در انستیتو تکنولوژی معماری و صنایع اتومبیل به تحصیلات خود ادامه دهد.
در طول دوره دانشجویی غیرت و طبع بلندش اجازه نداد باری به دوش خانواده بگذارد. از این رو از هر فرصتی برای کار استفاده میکرد تا خرج تحصیلش را دربیاورد.
سال هزاروسیصدوپنجاهونه قدرت با مدرک تکنسین عالی به دامغان برگشت و خیلی زود عازم خدمت سربازی شد.
جنگ تحمیلی شروع شده بود. پدر نگران حال قدرت و علاقهمند به اینکه محل خدمت فرزندش شاهرود باشد؛ اما نشد و قدرت بعد از دوره آموزشی در تبریز به شیراز اعزام و در تیپ ۵۵ هوابرد شیراز مشغول خدمت شد. سپس به جنوب رفت و در عملیات آزادسازی سوسنگرد شرکت کرد و از آنجا به کردستان اعزام و تا پایان خدمت همانجا ماند. هر چه بود دورۀ سربازی قدرت هم گذشت.
او بازگشت و دوباره جمع گرم خانواده جمع شد. اما نیامده هوای رفتن در سر داشت. پدر مخالفت کرد و کار را بهانه کرد، ولی بیفایده بود. خیلی زود قدرت راهی جبهه شد.
به خرمشهر رفت و در واحد مهندسی جنگ جهاد مشغول فعالیت شد. بعد از آزادسازی خرمشهر، همراه ستاد حمزه سیدالشهدا(ع) به کردستان اعزام و در مریوان مستقر شدند. ایثار و شجاعت قدرت زبانزد همه بود. هم با سواد بود و هم دلیر. سخت پیگیر مسائل بود و عاشق شهادت. پیوسته ذکر صلوات بر لب داشت.
وقتی گردان مستقل دامغان به فرماندهی حاج حبیبالله مجد تشکیل شد قدرت معاون ایشان بود. با هم گروه ضربت را تشکیل دادند و فعالیت خودشان را به صورت رسمی شروع کردند.
شرح رشادتها و شجاعتهای قدرت و حاج حبیب همه جا پیچید. قدرت قائممقام فنی-مهندسی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) شد. نیرویی که نه خستگی میشناخت، نه خواب. شبها تا صبح کار میکرد برای هر کاری آماده بود. ترسی در دل نداشت. همیشه پیشرو بود.
او در بهمنماه سال هزاروسیصدوشصتوچهار، ازدواج کرد اما حتی تشکیل خانواده هم نتوانست پایبندش کند و از هدفش باز دارد. به طوری که چند روزی بیشتر از ازدواج او نگذشته بود که برای عملیات والفجر۹ عازم جبهه شد.
سرانجام هیجدهم فروردین شصتوپنج، در عملیات والفجر۹، وقتی برای بازدید از منطقه هزارقله کردستان، بهاتفاق روحانی شهید آقای «بانی» با تویوتا به منطقه میرفتند، بر اثر برخورد ماشین با مین ضدتانک به شهادت رسیدند و خورشیدی دیگر شدند بر آسمان هزار قله.
“راهش جاوید باد”