شهید علیرضا حاج اسماعیل زاده
فرازی از وصیت نامه:
شهید علیرضا حاج اسماعیل زاده
اي صاحب اختيار مومنان اي نهايت آرزوي عارفان، اي فريادرس فرياد خواهان اي محبوب دلهاي راستگويان و اي خداي جهانيان گواه باش كه در اين دنيا به ظاهر در تنهایي زيستم ولي تو را بهترين دوستها، عشقها و آمالها يافتم پس مرا به سوي خودت فراخوان.
مشخصات فردی
نام و نام خانوادگی :علیرضا حاج اسماعیل زاده
نام پدر :حسن
تاریخ تولد :۱۳۴۴/۱۱/۱۰
محل تولد :دامغان
شغل :آزاد
وضعیت تاهل :مجرد
مسئولیت :تک تیرانداز
سن :۲۰ سال
خانواده چند شهید :یک شهید
شناسنامه شهادت
تاریخ شهادت :۱۳۶۵/۰۲/۲۴
محل شهادت :حاج عمران
نام عملیات :پدافندی
موضوع شهادت :جبهه
نحوه شهادت :اصابت ترکش
شناسنامه تدفین
کشور :ایران
استان :سمنان
شهر :دامغان
روستا :
تاریخ تدفین :
گلزار :گلزار شهدای دامغان
زندگی نامه شهید
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
علیرضا در سال هزاروسیصدوچهلوچهار در بالامحله دامغان به دنیا آمد. پدرش کارگر ساده بود و مادرش خانهدار. آن موقعها پدر علیرضا سخت کار میکرد تا چرخ زندگی ششنفرهاش را بچرخاند. از همان دوران کودکی، علیرضا با بقیه فرق میکرد. بهقدری به مادرش محبت میکرد که حدواندازه نداشت.
تحصیلاتش را تا سوم هنرستان در دامغان گذراند. دوران نوجوانی او همزمان با اوجگیری انقلاب اسلامی بود. از مدرسه که میآمد، شبهنگام با بچههای محله به کوچه و خیابان میرفت. در دل شب اعلامیه پخش میکردند و روی دیوارها شعار مینوشتند. روزها هم در تظاهرات با بقیۀ مردم شرکت میکرد.
همیشه باوضو بود و اهل مسجد و نماز. هنوز بچههای قدیمی محله صدای اذان او را به یاد دارند. آنقدر شرم و حیا داشت که به چشمان پدرش نگاه نمیکرد و چیزی از او نمیخواست. اهل ذوق و هنر هم بود. دستی در ادبیات داشت. گاهگاهی شعر میسرود. همواره ذکر لبش «مرغ باغ ملکوتم نیام از عالم خاک» بود.
هجدهساله که شد رفت سربازی. در سالهای آتش و خون برای دفاع از همۀ آنچه که برایش مهم بود، دو سال خدمتش را در جبهه گذراند. یک بار شیمیایی شد و مدتی در بیمارستان بستری بود. دوباره به جبهه برگشت. سال شصتوپنج اواخر خدمتش بود که در منطقۀ پیرانشهر با اصابت تیر مستقیم دشمن به خیل شهیدان پیوست.
پس از هشت سال که مفقودالجسد بود، پیکر پاکش به آغوش وطن بازگشت و چند تکه استخوان و پلاکی و کفشی، تمامی چیزی است که از جسم خاکی او باقی مانده بود؛ اما روحش بر فراز و تا بینهایت، همچنان در عروج است. روحش شاد!
“راهش جاوید باد”
وصیت نامه شهید
« به نام او كه دلها پروانه اوست»
مـا در ره عـشـق نـقـص پـيـمـان نـكـنـيـم گـر جـان طـلبـد دريـغ از جـان نـكنـيـم
دنيا اگر از يزيديان لبريز شود ما پشت به سالار شهيدان نكنيم
اگر كردم شهيد راه ميهن بماند تا قيامت شهرت
چه حفظ ملك دين از واجبات است نبايد پس رص غافل نشستن
با سلام و درود بر مهدي موعود منجي عالم و هدايت كننده بشرو نائب بر حقش رهبر مستضعفين جهان رهرو انبيا بتشكن زمان خميني و با سلام و درود بر تمامي رزمندگان اسلام در جبهههاي حق عليه باطل به اميد پيروزي هر چه سريعتر آنها و با سپاس و ستايش خداوندي كه انسان را آفريد وبه فضيلت نطق و بيان و مزيت عقل و كمال از ديگر مخلوقات مميز گردانيد و براي هدايت و ارشاد انسان رسولاني با كتاب فرستاد تا خلق را از ظلمت جهل و ظلالت نفس برهانند و صحن گيتي را به سوي علم و معرفت و كمالات انساني هدايت سازند به اين بنده حقير وناتوان توانایي داده تا چند كلمهاي به عنوان وصيت براي دوستان و همرزمانم و پدر و مادر و خواهر و برادران بنويسم.
شهادت: شهادت اين واژه وصف ناكردني اين رمز پيروزي و اين برگزيدهترين و پر افتخارترين راه سربازي، را دلي مملو از عشق به اسلام ووطن انتخاب ميكنم ميروم به جبهه حق تا فرياد حقطلبانه اين ملت مظلوم را با رگبار گلوله برگوش اين كافران بعثي اين منافقين، اين خونخواران و جنايتكاران و آن اربابان به اصطلاح ابرقدرتش برسانم ميروم تا خط سرخ شهادت را رنگينتر كنم ميروم تا سر ببازم.
«يا ولي المومنين يا غايت آمال العارفين ياغياث المستغثين يا حبيب القلوب الصادقين ويا اله العالمين» اي صاحب اختيار مومنان اي نهايت آرزوي عارفان، اي فريادرس فرياد خواهان اي محبوب دلهاي راستگويان و اي خداي جهانيان گواه باش كه در اين دنيا به ظاهر در تنهایي زيستم ولي تو را بهترين دوستها، عشقها و آمالها يافتم پس مرا به سوي خودت فراخوان. خدايا شاهد باش كه از تمام مظاهر مادي و از تمامي عشقهاي دنيوي دل بريدم تا به تو بپيوندم خدايا شاهد باش به عشق تو در راه تو حركت كردم و اينك فقط رسيدن به تو را انتظار دارم
بارالها من خواهان شهادتم، اما نه به آن معني كه از دنيا و زندگي خسته شدهام بلكه ميخواهم با رنج كشيدن در راه تو و ريختن خونم به خاطر تو ذرهاي از گناهانم پاك گردد.
بارالها درخت نوپاي انقلاب تشنه خون است ميخواهم شهيد شوم تا اگر در زنده بودنم موجب رشد ديگران نشدهام خونم بتواند در آبياري اين نهال سهمي داشته باشد ميخواهم شهيد شوم تا خونم بر حسين(ع) گواهي دهد كه رهرو راهش بوده ام اي بهترين عشقها و اميدها، من آخرين پروازم را به سوي تو آغاز ميكنم واز ديار عاشقان ميآيم تا شايد مرا بپذيري چه سخت است آن دم كه بين عاشق و معشوق فاصله ميافتد وچه سخت است آن موقعي كه يك رهرو به مقصدش نميرسد.
خدايا اين سختيها را از دوش من بردار و شهادت را نصيبم كن. پدر و مادر عزيزم خواهران و برادران مهربانم از شما ميخواهم كه هر چه بيشتر استوارتر و مقاومتر شويد به جاي ختم برايم جشن عروسي به پا كنيد بخنديد و شادي كنيد تا دشمن گريه كند. امام را دعا كنيد و نمازهاي جماعت را هر چه با شكوهتر برگزار كنيد ودر راه اسلام از هيچ كاري دريغ نكنيد.
و اما دوستان و همرزمانم هر چند كه دوست و همرزم خوبي براي شما نبودم ولي از شما عاجزانه تقاضا ميكنم كه ملت رنجديده و محروم ايران را هرگز فراموش نكنيد چرا كه ما امروز اين ملت محروم مديون هستيم و بايد بجنگيم و بميريم و اينگونه مردن براي ما افتخار است.
والسلام