“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
روز اول سال هزاروسیصدوچهلوچهار، فرزند محمد و طاهره در امیرآباد (شهر امیریه) دامغان به دنیا آمد. سه برادر دیگر هم دارد. پدربزرگ اسمش را گذاشت سیفالله. بزرگتر که شد با پدربزرگ میرفت مسجد.
تا ابتدایی را بیشتر درس نخواند. مدیرش به مادر گفت: «او را بگذار کار صنعتی!»
خانواده او را بردند در یک صافکاری گذاشتند و سیفالله شروع به کار کرد. روزی چهار تومان میگرفت و کمکم حقوقش بیشتر شد. اگر دو ریال هم میگرفت به مادرش میداد. دوستهایش را به خانه میآورد و حواسش بود که هر حرف و کاری را با آنها بیرون انجام دهد.
از قزوین به سربازی رفت و شد سرباز لشکر ۲۳، تیپ ۲، گردان۱۸۱ ارتش. دورهای را در پادگان حر تهران بود و بعد اعزام شد سردشت و مهاباد. آموزش تکاوری هم گذراند. مجروح شد. او را منتقل کردند بیمارستان تهران. بعد سه چهار ماه، به خانه آمد. بهسختی راه میرفت، ولی باز رفت جبهه.
در منطقه، رفته بود تا مهمات به نیرو برساند. دو آمبولانس دیگر همراهش بودند. همان شب، سیزدهم اردیبهشت هزاروسیصدوشصتوپنج در منطقه بیوران بالایِ سردشت، رفت روی مین و شهید شد.
ارتش قزوین نمیخواست جنازه را به خانواده بدهند و اصرار داشتند همانجا باشد. با اصرار خانواده، پیکر سیفالله برگشت دامغان و از تکیه ابوالفضل(ع) در بیستوپنجم اردیبهشت تشییع شد و او را در گلزار شهدای امیریه دامغان به خاک سپردند.
“راهش جاوید باد”