جستجو در دایره المعارف شهدا

شهید سید حسن شاهچراغی

فرازی از وصیت نامه:
شهید سیدحسن  شاهچراغی

خداوندا از تو مي‌‌خواهم شهادت نصيبم كن تا شايد در خيل پر بركت شهيدان و صفاي روح آنان عفو بهره‌‌ام گردد و يا از بدرقه خالصانه هزاران مسلماني كه در تشييع شهيدان مشاركت مي‌‌كنند و آثار پر بركتي كه اين خون‌‌ها دارد ذره‌‌اي هم هديه من باشد و موجب نجات اين روح آلوده و اين جان وابسته گردد.

ویدئو کلیپ مربوطه
Loading the player...

مشخصات فردی

نام و نام خانوادگی :سیدحسن  شاهچراغی
نام پدر :سیدمسیح
تاریخ تولد :۱۳۳۱/۱۱/۰۹
محل تولد :دامغان
شغل :روحانی - نماینده مجلس
وضعیت تاهل :متاهل
مسئولیت :نماینده مجلس
سن :۳۳ سال 
خانواده چند شهید :یک شهید

شناسنامه شهادت

تاریخ شهادت :۱۳۶۴/۱۲/۰۱
محل شهادت :اهواز
نام عملیات :والفجر ۸
موضوع شهادت :جبهه
نحوه شهادت :اصابت موشک دشمن به هواپیما در سرکشی مناطق جنگی

شناسنامه تدفین

کشور :ایران
استان :سمنان
شهر :دامغان
روستا : 
تاریخ تدفین : 
گلزار :گلزار شهدای دامغان

نقشه محل تدفین

زندگی نامه شهید

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

در بین شهدای نام‌آور جمهوری اسلامی ایران شهید شاهچراغی که نه فقط متعلق به مردم دامغان بلکه متعلق به ملت ایران است. یکی از پرچم‌های افتخار این مردم عزیز است. «حضرت آیت‌الله خامنه‌ای(حفظه‌‌‌الله)»

شهید سیدحسن شاهچراغی فرزند روحانی متعهد و عالم عامل سید پرهیزگار مرحوم حاج ‌سیدمسیح شاهچراغی است که نسب شریفش از سلالۀ حضرت امام همام موسی کاظم(ع) است.

شهید سیدحسن شاهچراغی همانی بود که دستان نجیبش بذر شقایق دلدادگی را در دل جوانان شهرش می‌کاشت. از وادی کویر برخاسته بود. از خاندانی روحانی و با دیانت و دانش. دلش را منزل آیات استقامت کرد و از جنود مخلص موعود آل‌‌‌محمد(عج) شد. باران باران هدایت از کلامش می‌جوشید و چشمه‌چشمه نور از نگاهش می‌بارید. اگر یک بار نگاهش با نگاهت گره می‌خورد شیرینی عسل چشمانش در کام جانت می‌نشست. مردی که با مهر مسیح می‌آمد و در دل دوست و دشمن جای می‌گرفت.

در حوزه‌های دانش و نور در اوج آبی تعالی، پرواز با بال‌های سپید ایمان و یقین را تجربه می‌کرد. در ارادت به ولایت علوی خاک‌بوس آستان امیر غدیر بود و از علمدار عرصۀ عشق و ساقی عطش‌ناکان، درس انجذاب و عرفان می‌آموخت.

کوچ عاشورایی‌اش اتصال با امیر حماسه و حریت حسین‌بن‌علی(ع) بود. پیوستگی جاودانه با آفریدگاران و پایداران نهضت نینوا داشت. سیدحسن اندیشه‌ای به زلالی آب قنات‌های کویر داشت.

صفای باطنش به چشمه‌سار می‌ماند که از طراوت هر کلامش شکوفه می‌بارید. عطر یادش هنوز در جای‌‌‌جای شهر و کشور جاری است. رد پاهای مردانه‌اش در کوچه‌های ذهن اهالی شهر حک شده ‌است.

مدرسۀ آقا (موسویه فعلی) هنوز چشم به راهش دارد. شبستان مسجد جامع تمام‌‌ قامت برای مردی که حدیث دلدادگی و مردی را در گوش جوانان شهرش زمزمه می‌کرد به احترام ایستاده ‌است.ای شهید! ای چلچراغ اندیشه و قلم! کنعان قهاب، دگر باره یوسفی چون تو را به خود خواهد دید؟

تو بودی که کلام رسایت چون چکاچک شمشیر مالک اشتر کفر و نفاق را فرو می‌‌پاشید و همسان حمزه غبار اندوه از سیمای ایمانیان می‌زدود. تو قصیدۀ بلند معرفت بودی و غزل عشق از وجودت معنا می‌یافت.

حال ما پای‌بندان خاک در هجر سیمای حکیمانه‌ات مثل شمع شبانگاهان است که بر حال خود می‌گرییم و از نیل به عرصۀ بلند آفتاب اندیشه‌ات محرومیم. ما دست‌‌‌به‌‌‌دست تو به تماشاگه راز رفتیم و نور حقیقت را در پس سحاب حادثه‌ها و برهه‌های بحران به کمال و تمام مشاهده کردیم.

تو بازوی ستبر ولایت بودی و عطر فقاهت و حکمت و دانش از بوستان تعقل تو تراوش می‌کرد و گل‌های تشنۀ کمال را طراوت و حیات می‌بخشید. اوراق تفکر را به بادۀ ناب وحی شست‌وشو دادی و رخسارۀ حکمت را پیراستی. جرمت این بود که اسرار عشق و عبودیت را هویدا می‌کردی و پروانه‌های پارسایی را به وادی ولایت رهنمون می‌ساختی.

قلوب ما هماره صحیفۀ یادمان توست. امروز ما چگونه پیامت را و صدایت را به جوانانی که تنها نام تو را بر در و دیوار شهر می‌‌بینند، برسانیم؟

شهچراغ ایمان جوانان شهر ما! آن روز که از دیار دلدادگان رفتی اندوه و اشک در دل و دیدگان ما آشیانه کرد. با چه زبان توان گفت که آن روز دیدگان چه دیدند و گوش‌ها چه شنیدند و بر دل‌ها چه داغی نشست؟ روزی که دیباچۀ طرب بستند و کتیبۀ حزین هجر را گشودند، آن روز که از قیام عشق به سجود خون فتادی و بلاجویان «شهدنا» را مترنم شدی شط خون را گلبرگ‌های یاسمن وجودت پوشاند. آن‌گاه ما گوهر شب‌چراغ را گم کردیم و در عروج تو نالیدیم. آن روز چه اندوه‌گنانه مظلومیت علی(ع) را نمایاندی و ظلم قاسطین و مارقین را بر خفتگان هویدا ساختی.

ای مظهر خلوص! ای آینه‌دار رضایت حق! ای تندیس صبر! چه شتابانده از محضر ولایت به موطن خود پرکشیدی! شهادت اجر عشق و شکیبایی تو بود و گفتار و رفتارت نمایانگر حسن حسنی(ع).

در نهمین روز از دومین‌‌‌ ماه زمستان یک‌هزاروسیصدوسی‌ویک هجری شمسی در یکی از محله‌های قدیمی شهر دامغان (خوریا) به دنیا آمد. به عزت و یادمان پدربزرگ سیدحسنش نامیدند. او فرزند ارشد آقا سیدمسیح بود. وضع مادی پدر چندان روبه‌راه نبود. پدر از راه تدریس و کار در مدرسۀ علوم دینی شهر روزگار را می‌گذراند. حقیقت‌خواهی، خلوص، عظمت روحی، صداقت، ایمان و تقوا، مردم‌داری و آزاداندیشی او زبان‌زد خاص و عام بود.

خود او می‌گوید: «من در یک خانواده‌ روحانی تولد یافتم؛ تا آنجا که به یاد دارم هیچ‌ گاه از زندگی مرفه یعنی زندگی‌ای که همه‌ چیز در آن تمام باشد، برخوردار نبودم. روی‌‌هم‌‌رفته خانواده‌ای که با کم‌‌ترین توقع و امکانات زندگی سازگار بود. زادگاه پدری‌ام روستای حسن‌آباد از دهستان قهاب رستاق واقع در حاشیۀ کویر نمک است که در فاصلۀ سی کیلومتری جنوب دامغان قرار دارد.»

سیدحسن در سایۀ مادری پرورش یافت که متدین، بی‌آلایش، علاقه‌‌مند به اسلام و قرآن و اهل بیت(ع) و روحانیت معظم بود. ایشان در همۀ لحظات زندگی یاور سیدحسن خصوصاً در دوران طفولیت و دوران ستم‌شاهی بودند.

نسب پدربزرگ سیدحسن با سی‌وهفت واسطه به حضرت احمدبن‌موسی‌الکاظم(ع) که در شیراز مدفون است می‌رسد.

شهید در جمع خانواده و در بین خواهر و برادرانش موقعیت خاصی داشت. او چشم و چراغ خانه بود. محیط خانواده را با حضورش گرم و شاداب می‌نمود. تحصیلات ابتدایی را در مدرسۀ هاتف (شهید عالمی فعلی) گذراند و به مدت دو سال نیز در کنار پدر بزرگوارشان در حوزۀ علمیۀ دامغان به فراگیری علوم دینی پرداخت.

او می‌گوید: «دوران دبستان را در یکی از مدارس شهر خودمان که معمولاً معلمین مؤمن، متدین و متعهدی داشت گذراندم. تا آنجا که یادم است این دوره هم مجموعاً دورۀ خوبی بود زیرا در کلاس جزء شاگردان اول تا پنجم بودم و معلمان آن زمان دامغان وقتی مرا می‌بینند، یاد آن روزهای خوش و آن کلاس‌های پرشور تعلیم و تربیت را که با بچه‌ها سپری می‌کردم برایم زنده می‌سازند و برای من خاطره‌انگیز است.»

از همان کودکی خصوصاً سال‌های ابتدایی به‌‌خوبی معلوم شده بود که سیدحسن از استعداد و نبوغ خاصی که در حقیقت لطف و عنایت خداوندی بود برخوردار است. البته این خصلت به‌‌همراه عشق و علاقۀ وافر او به دانش، پاکی، طهارت روح و تقوای الهی عامل اصلی رشد سریع و موقعیت فوق‌العاده‌اش بود.

او به‌‌راحتی توانست وارد حوزۀ علمیۀ قم شود و هم‌زمان دروس متوسطه را در کنار دروس حوزوی با هم بخواند. آن‌گاه ادبیات، فقه، اصول، زبان خارجه و تفسیر را خیلی خوب فرا گرفت و مدرس این رشته‌ها در حوزه نیز بود.

او در کنار درس و بحث و کتاب و کلاس، فرزند زمان خویش بود و در عصر خویش زندگی می‌کرد. زمان و نیازمندی‌ها را به‌‌خوبی می‌شناخت؛ از این روی درس و بحث و تحقیق هرگز نتوانست مانع حضور او در صحنه‌های مبارزه گردد.

او بسیاری از مطالعات خود را در سنگر مبارزات انجام می‌داد. در سال‌های مبارزه، بارها و بارها تحت تعقیب و آزار قرار گرفت.

او دنیا و متعلقات آن را وسیله‌ای برای رسیدن به خدا می‌دانست. طلبه‌ای ساده‌‌زیست که فکرش، ایمانش و تعهدش همیشه پیام‌بخش همگان بود.

ورودش به مدرسه حقانی سرفصل جدید و تجدید حیات تازه و حرکت به‌سمت خودسازی، رشد و بالندگی بود.

او علاقه وافر به رهبر خود حضرت امام خمینی(ره)، اسلام و روحانیت داشت. تأثیر هدایتی، تربیتی و علمی که از اندیشه ژرف عالمانی چون شهیدان والامقام بهشتی و قدوسی(ره) در زندگی و شخصیت وجودی‌اش پذیرفته بود، از او طلبه‌ای با کفایت و انسانی برجسته ساخته بود. شهید شاهچراغی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به‌‌‌عنوان یکی از مشاوران و مسؤول دفتر شهید آیت‌الله قدوسی در دادستانی انقلاب به فعالیت پرداخت و سپس از سوی مردم دامغان به نمایندگی مجلس برگزیده شد.

شهید شاهچراغی در بسیاری از مقاطع و در قالب کاروان‌های سیاسی و… به نقاط مختلف آسیا، آفریقا، اروپا و آمریکا سفر کردند. هند، پاکستان، ژاپن، چین، بنگلادش، اندونزی، تایلند، سنگاپور، هنگ‌کنگ، سوریه، لبنان، بحرین، امارات، قطر، یمن، آلمان، انگلستان، سنگال، مالی، ساحل عاج، جی‌بوتی، گانا، سیرالئون، لیبریا و… از جمله کشورهایی هستند که جهت پیاده‌‌کردن اهداف جمهوری اسلامی میزبان شهید بوده‌اند. آخرین سفر ایشان به‌‌همراه رهبری معظم انقلاب اسلامی به کشور نیجریه بود.

در آذرماه سال شصت‌ویک به تقاضای وزیر وقت ارشاد اسلامی، مسؤولیت مؤسسۀ کیهان را پذیرفت و سرانجام در اولین روز اسفندماه سال ‌هزاروسیصدوشصت‌وچهار در پی اصابت موشک رژیم بعثی به هواپیمای حامل ایشان به‌‌همراه چهل نفر از همراهان خود به فیض شهادت نائل آمد.

از شهید بزرگوار دو فرزند به نام‌های سیدمسیح و سیدمهدی به یادگار مانده‌است.

 “راهش جاوید باد”

وصیت نامه شهید

« وصيت‌‌نامه اول اسفند 1364»

اينجانب سيد حسن فرزند سيد مسيح شاهچراغي با آرزوي شهادت براي خويش و پيروزي براي اسلام و انقلاب اسلامي بنا بر وظيفه اسلامي وصيت‌‌نامه خود را به اختصار مي‌‌نگارم.

با اعتقاد راسخ به وحدانيت خداوند و حقانيت معاد  و بهشت و جهنم و كليه اصول و فروع دين شريف اسلام خداوند را سپاس مي‌‌گويم كه توفيق داد تا سربازي حقير براي اسلام و جمهوري اسلامي باشم و پيروي كوچك براي رهبر بزرگ انقلاب اسلامي امام خميني. لحظه‌‌اي از عمرم در دوران تكليف نگذشته مگر اين كه در انديشه تعالي اسلام و گسترش مكتب جعفري بودم گرچه در عمل ضعف و نقص فراوان داشته‌‌ام و از آنچه را كه در پيشگاه خداوند انجام داده‌‌ام جز شرمساري و خجلت چيزي نمي‌‌بينم . مطمئنم اگر فضل و رحمت الهي شاملم نشود و شايسته بدترين عذاب‌‌ها و عقاب‌‌ها مي‌‌باشم.

خداوندا از تو مي‌‌خواهم شهادت نصيبم كن تا شايد در خيل پر بركت شهيدان و صفاي روح آنان عفو بهره‌‌ام گردد و يا از بدرقه خالصانه هزاران مسلماني كه در تشييع شهيدان مشاركت مي‌‌كنند و آثار پر بركتي كه اين خون‌‌ها دارد ذره‌‌اي هم هديه من باشد و موجب نجات اين روح آلوده و اين جان وابسته گردد. پروردگارا مرا و خاندانم و دوستانم را با شهادت من سرافراز فرما  شادمانم  كه از اموال دنيا چيز فراواني ندارم .

كتاب‌‌هايم را به كتابخانه حضرت ابوالفضل بدهيد تا مورد استفاده عام قرار گيرد. اثاثيه خانه در اختيار همسرم باشد . از بقيه حداقل پنج ماه روزه برايم سفارش دهيد و احتياطاً چند ماه نماز. هر كس ادعاي طلبي كرد در حد مقدور تامين نماييد. وصي من پدر بزرگوارم عالم عامل آقاي سيدمسيح شاهچراغي است كه به شيوه مذهب و عرف آشنايند و هر چه مصلحت ديدند عمل مي‌‌كنند.

دوست دارم فرزندانم براي اسلام تربيت شوند و در صورت امكان در حوزه علميه درس بخوانند تا شايد خلف صالح عاملي براي نجات من از اين همه گناهان دست و پا گير باشند و خدمتگذاراني پاك و فداكار براي اسلام و انقلاب.

از برادران و خواهران و پدر و مادر و همسر وفادار و مومن خود مي‌‌خواهم كه مرا حلال نمايند و از كوتاهي‌‌هايم بگذرند و هيچ‌‌گاه از دعاي خيرشان بي‌‌نصيبم ننمايند. مرا در جمع شهيدان شهر دامغان دفن كنيد تا از دعاي مردم شهر بهره برم و نشانه‌‌اي باشد بر اين كه جز خدمت قصدي نداشته‌‌ام و جز سربلندي و ايمان محكم و ترقي براي دامغان چيزي نمي‌‌خواهم.

امروز كه اين سطور را مي‌‌نويسم در دل خويش نسبت به هيچ‌‌كس و هيچ گروهي جز ملحدان و منافقان آدم‌‌كش و دشمنان اسلام احساس رقابت و حسادت و ناراحتي نمي‌‌كنم و اگر حقي به كسي داشته‌‌ام از آن مي‌‌گذرم باشد كه آنان نيز براي خدا از حقوقشان نسبت به من بگذرند و دعايشان را هميشه براي من بفرستند.

شاهچراغی

نظر خود را بگذارید

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.