“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
چهل روزی از آغاز بهار سال چهلوهفت میگذشت. در آن روزهای تاریکی که حکومت وقت با ظلم و بیعدالتی، پردهای غبارآلود بر چهره نورانی خورشید ایمان مردم انداخته بود، باز هم زمزمۀ خوشحالی مردم و تبریک آنها به یکدیگر شنیده میشد.
هشتم اردیبهشت بود. سال هزاروسیصدوچهلوهفت. مردم هر محل به سنت دیرین خود به دیدار هم میرفتند. فرارسیدن عید مومنان، عید قربان را به یکدیگر تبریک میگفتند. آقا ابراهیم در روز عید قربان در کنار همسرش طیبه خانم و دو فرزندشان، شادتر از همه اهالی محل بودند. زیرا خداوند فرزند دیگری به آنها عطا کرد و نامش را به یمن ورودش در عید قربان و برپا نگه داشتن عَلَم ایمانشان، اسماعیل گذاشتند. اسماعیل در تهران متولد شد و در همان شهر دوره کودکی را سپری کرد.