زندگی نامه شهید
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
نامش را احمد گذاشتند تا پیوسته ثناگوی تنها بهانۀ خلقت آسمانها و زمین باشد. وقتی که چشمانش را باز کرد، امواج شادی در دل دریایی رمضان و خیرالنساء ایجاد شد. چراکه ایمان داشتند به خداوندی که جانبخش هر نفس انسانی است و به شکرانۀ این نعمت سر بر خاک بندگی ساییدند.
احمد در سایۀ ایمان پدر و عشق مادر به خاندان عصمت بچگیهایش را گذراند. در همان روستای سرسبز محل تولدش کلاتهرودبار تحصیلات دورۀ ابتدایی را به پایان رساند. در کنار کمک به پدر و خانواده در گذر روزگار به حرفۀ جوشکاری روی آورد و بعد از چند سال استاد این فن شد.
احمد در مسیر انوار درخشان کلام حقیقتمدار امام خمینی(ره) قرار گرفت. شانزده سال بیشتر نداشت که نامش در قبیلۀ «احلی من العسل» جای گرفت. از آن لحظه به بعد این جسم احمد بود که درگیر روزهای کوتاه عمرش شده بود.
در دهم مهرماه سال شصتودو به عضویت سپاه درآمد. در همان سال به میزبانی نوعروس زندگیاش رفت و زبیده مقیم دلش شد.
کردستان و کوههای سرد بانه با قدمهای احمد آشنا بودند. او یکی از مدافعان سپاه در جنگهای کردستان بود. در یکی از آن مأموریتها از ناحیۀ شکم مجروح شد. پس از آن در چند مرحله به جنوب رفت. تمام ذهنش را جهاد در راه خدا پر کرده بود و جسمش را در معامله با خدایش چون کالای بیاعتبار میدانست.
با آنکه هنوز بهبودی کامل را به دست نیاورده بود، راهی شلمچه شد و به چهارصدوبیست روز انتظارش در خاکهای گرم جنوب پایان داد.
احمد میدانست خداوند بهزودی منعمش خواهد کرد به واسطۀ تولد فرزندش؛ اما دلش را سپرد به گرمای پرتوهای خورشید و کربلای۴٫ سرزمین شلمچه او را تنگ در آغوش کشید. وقتی که رفت، چهارمین روز دیماه سرد سال شصتوپنج بود.
گلزار زادگاهش، کلاتهرودبار، میزبان پیکر احمد شد درحالیکه اشکهای کودک سهماههاش چهرۀ معصوم و پاکش را میشست.
“راهش جاوید باد”