“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در بیستوهفتمین روز پاییز سال سیوپنج آواز کوچ پرندگان آسمان کویری روستای طاق را پر کرده بود و ابراهیم و همسرش عباسعلی کوچک را در جمع خانواده پذیرا شده بودند.
عباسعلی تحصیلات خود را تا دیپلم با موفقیت گذارند. دارای پنج خواهر و پنج برادر بود. او در کنار پدر آموخته بود که در مصاف زندگی و جدال با ناملایمات، توکل و ایمان و صبر بهترین واژههایی است که در عمل به آن میتوان از سیره معصومین و نور هدایت آنان بهره جست.
عباسعلی با چنین تربیتی در مسیر حق و ولایت قرار گرفته بود. سال پنجاهونه ازدواج کرد و حاصل این پیوند مبارک سه فرزند بود. برای گذراندن خدمت نظام وارد ارتش شد.
دوره سربازی را گذارند. پس از پیروزی انقلاب، او که با درد مردم آشنا بود، همچنان دلش برای این مرز و بوم و خدمت در راه وطن میتپید.
سال شصت اولین مأموریتش به دست کاروان نظامی رقم خورد و راهی دیار عاشقان شد. در شهر و دیار و تهران نیز از هر کمکی برای جبهه و جمعآوری کمکهای مردمی فروگذار نمیکرد. مدتی بعد بهعنوان نیروی رسمی ارتش به فعالیت خود بهطور رسمی ادامه داد. بیش از دهها مأموریت را به انجام رساند. عباسعلی که یکی از یاران دردآشنای خانوادههای شهدا شده بود، حالا عطر خوش وصل را در هر مأموریت پروازی با مشام جانش احساس میکرد. سالهای پس از جنگ، این مأموریتها ادامه داشت و او در حسرت دوستان شهید و یاران از دست رفتهاش به فعالیتهای خود ادامه میداد و ذکرش شهادت بود و توسلهایش دیدار یار.
پانزدهم دیماه سال هفتادوسه درحالیکه عباسعلی چون روز نخست به رسم عاشقی آواز کوچ سر داده بود، در سانحه سقوط هواپیما حوالی اصفهان، بههمراه شهید ستاری و دیگر همراهان عروج کرد و تن پاکش را در زادگاهش به خاک سپردند.
“راهش جاوید باد”