جستجو در دایره المعارف شهدا

شهید ذبیح اله خانمحمدی

فرازی از وصیت نامه:
شهید ذبیح اله  خان محمدی

 

ویدئو کلیپ مربوطه
Loading the player...

مشخصات فردی

نام و نام خانوادگی :ذبیح اله  خان محمدی
نام پدر :حبیب الله
تاریخ تولد :۱۳۴۶/۰۹/۰۵
محل تولد :روستای زرگرآباد دامغان
شغل :قصابی
وضعیت تاهل :مجرد
مسئولیت :امدادگر
سن :۲۰ سال
خانواده چند شهید :یک شهید

شناسنامه شهادت

تاریخ شهادت :۱۳۶۶/۰۹/۰۱
محل شهادت :ماووت
نام عملیات :نصر ۸
موضوع شهادت :جبهه
نحوه شهادت :اصابت ترکش به دست و پا

شناسنامه تدفین

کشور :ایران
استان :سمنان
شهر :دامغان
روستا :زرگرآباد
تاریخ تدفین : 
گلزار :گلزار شهدای روستای زرگرآباد

نقشه محل تدفین

زندگی نامه شهید

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

فاطمه‌‌ خانم آن روز رنگ‌‌وروی خوبی نداشت. هر طور بود برای آقا حبیب‌‌الله صبحانه آماده کرد تا او را با آرامش از خانه بدرقه کند. پنجم آذرماه سال چهل‌وشش بود. پاییز بود و سردی هوا گزنده. صدای زنگ کاروان شتران در کویر آرام، کمتر به گوش می‌رسید و یکی از کارهای حبیب‌‌آقا که ساربانی بود از برنامه‌‌هایش حذف می‌‌شد. آن روزها حبیب‌‌الله زودتر به خانه می‌آمد چراکه می‌دانست فاطمه خانم شرایط جسمی مناسبی ندارد. هر لحظه ممکن بود بی‌‌تاب دردی شود که به نُه ماه چشم‌‌انتظاریشان پایان دهد.

حبیب‌‌آقای کشاورز مثل روزهای قبل، بعد از سرکشی از مزارع و گاو و گوسفند و شترهایش زودتر از همیشه به خانه برگشت. صدای فاطمه‌‌خانم می‌لرزید. وقتی ‌گفت: «حبیب‌‌آقا وقتشه!» حتی نماند تا صحبت فاطمه تمام شود. به‌‌شتاب از خانه خارج شد. بادهای معروف کویری می‌‌وزید و هر لحظه بر سرعت و شدت آن افزوده می‌‌شد.

روستای زرگرآباد هم نه درمانگاهی داشت و نه مامایی؛ باید به شهر می‌آمد؛ اما کو ماشینی؟! باد نیز آن‌‌قدر شدید می‌‌وزید که با دوچرخه هم نمی‌توانست به شهر بیاید. پس پیاده راه افتاد. یکی‌‌دو ساعت بعد به دامغان رسید. همراه یک ماما به روستا برگشت. تقدیر بر این بود که حبیب‌‌آقا و فاطمه‌‌خانم در آن روز نسبتاً سرد پاییزی صاحب پسری شوند. نام او را ذبیح‌‌الله گذاشتند. شاید آن دو، لحظه‌های آخرین دیدار ابراهیم و اسماعیل را بهتر از هرکس دیگری درک کرده بودند و هر فرزند پسری را ذبیح‌‌الـلهی می‌‌دانستند در آزمون ایمانشان به خداوند.

ذبیح‌‌الله در آرامش و صفای روستا و در کنار مادر و پدر، بزرگ می‌‌شد. وقتی که کوچک بود، از میان تمام دام‌‌هایی که داشتند، بیشتر به شترها توجه می‌کرد. بزرگ‌تر که شد همراه پدر به صحرا می‌‌رفت و شتربانی پدر را می‌دید و در سکوت صحرا، به خالق شتران فکر می‌کرد.

تحصیلات ابتدایی را در روستای زرگرآباد و در دبستان زکریا به پایان رساند. در کنار درس به پدر کمک می‌کرد. به علت سختی تأمین مخارج زندگی موفق به ادامه تحصیل نشد. به کار کشاورزی و دامداری خرسند بود.

یازده سال داشت که در راه‌‌پیمایی‌‌های ضدرژیم ظالم شاه به‌‌همراه دوستانش شرکت می‌کرد. او که مقاومت در سختی‌‌ها و ایمان‌داری در سکوت را در صحراگردی‌‌ها و ساربانی‌اش آموخته بود با ایمان به خدا روزگار نوجوانی را در زیر سایۀ پدر می‌گذراند.

حرفۀ بنایی نیز آن روزها از کارهای مهمش بود. او یک استادکار بنا هم شده بود. به شهر می‌‌آمد و به کار بنایی می‌‌پرداخت. در کنار پدر قصابی نیز آموخته بود.

انقلاب که پیروز شده بود روزهای سخت مبارزه و جنگ آغاز شد. ذبیح‌‌الله که خود را برای خدمت نظام آماده می‌کرد، فرصت را غنیمت شمرد و برای خدمت وظیفه در جبهه حضور یافت.

 پس از گرفتن دفترچۀ اعزام، هجدهم آبان‌‌ماه سال شصت‌‌وپنج از طرف سپاه به سمنان اعزام شد و در پادگان شهید کلاهدوز، دوره‌‌های فشرده آموزشی را گذراند. پنجاه‌‌وشش روز دورۀ آموزشی به پایان رسید. ذبیح‌‌الله به‌‌همراه هم‌‌رزمانش به تهران و از آنجا به اندیمشک و دزفول رفتند و در تیپ ۱۲  قائم(عج) مستقر شدند. بعد از سازماندهی ذبیح‌‌الله در قسمت بهداری قرار گرفت. سیزده ماه کارش امدادرسانی بود و جابه‌‌جایی مجروحان و شهدا؛ شاید در هر جابه‌‌جایی وقتی عطر شهادت مشام جانش را نوازش می‌‌داد، دعای شهادت خویش را می‌خواند.

او درحالی­که نماز اول وقتش ترک نمی­شد و تمام سختی‌های روزگار را در پشت خنده‌‌های همیشگی‌اش پنهان می‌‌کرد، در پاییز سال شصت‌‌وشش و آبان‌‌ماه سرد در کانال‌‌های پیچ‌‌درپیچ شلمچه روزشماری می‌کرد. می‌‌دانست که وعده دیدار نیز نزدیک است. در اولین روز آذرماه در عملیات نصر ۸ و در منطقه عملیاتی ماووت در مواجهه با ترکش‌های گداخته به دیدار خداوند شترها و صحرا و بادهای کویر شتافت. ده روز بعد وقتی که به روستا آمد، صدای نالۀ بادهای کویری و بانگ شترهای ساربان بیش‌‌تر از همیشه بلند بود.

“راهش جاوید باد”

نظر خود را بگذارید

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.