“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
روایتهای هشت سال مقاومت جانانه ملت رشید ایران در مقابل متجاوزان تنها روایتی از دلیریهای جوانان این سرزمین نبوده است. جوانمردانی که با وجود کبر سن به میعادگاه جبهه برای دفاع از اسلام و خاک گهرخیز خویش شتافتهاند شنیدنیترین روایات این دوران است.
روایت حبیببنمظاهرهای زمان جنگ دل هر پیر و جوانی را به شوق میآورد. آنان در مدرسهای که شرایط سنی نداشت ثبتنام کردند و بر فراسوی آسمانها به پرواز درآمدند. ملاکشان حالی بود و دلی پاک و بیآلایش.
قلم بیزبان چگونه میتواند حدیثی را تقریر کند که در شأنشان باشد؟
بیش از هشتاد سال پیش از این در صبحگاه اولین روز از اولین ماه فصل سال هزاروسیصدوپنج در روستای کلاتهملا دامغان نوزادی پا به عرصۀ گیتی نهاد که در تمام سالهای زندگانیاش همواره دست خدا بر سرش بود.
یدالله در آغوش گرم پدر و دامان پاک مادر آرامآرام بالید و قد کشید. تا کلاس ششم ابتدایی را در روستا درس خواند و دوران کودکی و نوجوانی را پشت سر گذاشت و بهدنبال کار به تهران رفت. طولی نکشید که تلاش و جدیت و پشتکار از او مردی با عزم و ارادۀ آهنین و همتی پولادین ساخت.
شغلش گرمابهداری و از نظر موقعیت مالی بسیار متمکن بود. در عین حال مردی بسیار مؤمن و فرهیخته، متدین و یتیمنواز بود.
علاقۀ وافری به عالمان دین داشت. اهل رازونیاز و تهجد بود. دعا و قرآن و نماز اول وقت و نماز شبش ترک نمیشد. او از شاگردان وارسته حاج شیخ جواد خراسانی و حاج اسماعیل دولابی بود.
حاجی مرد مهربان و شاخص اهل محل و فامیل، دوست، غریبه و آشنا بود. سالهای زندگی در زمان طاغوت برایش سنگین بود. هر گونه که برایش میسر بود در پیشبرد اهداف انقلاب به روحانیون و مردم کمک میکرد. چیزی بهعنوان اوقات فراغت برایش تعریف نشده بود.
یک لحظه از کار، تلاش، مطالعه و مبارزه دست برنمیداشت. دستش همواره در کار خیر بود. مقتدایش علی(ع) بود و «رحماءُ بینهم» آیینش.
بعد از سالهای مبارزه و تلاش در راه پیروزی انقلاب با شروع جنگ تحمیلی پابهپای جوانان میهنش به میدان دفاع و مقاومت پای نهاد تا از قافلههای نور عقب نماند. حاجی بههمراه پسران و دامادش در جبهه حضور پیدا میکند و با لباس خاکی بسیجی بهعنوان راننده در جبههها خدمت میکرد.
هشتم اسفندماه سال هزاروسیصدوشصتودو در جزیرۀ مجنون اصابت گلوله تانک به ماشینش، مجنون و شیدای وصال را به لیلای حق ملحق کرد.
اجر دلدادگیاش را با اهدای سر و نثار تن و جداشدن دست از جسم پاکش از خدای شهیدان گرفت. او در زمان شهادت پنجاهوهفت سال سن و نه فرزند داشت. پیکر پاکش در زادگاهش، روستای کلاتهملای دامغان، دفن شد.
“راهش جاوید باد”