اول اردیبهشت هزاروسیصدوچهارده، محمدرضا و خیرالنسا فرزند اول خود را در آغوش کشیدند. سه خواهر و دو برادر دارد. سالهای اول ابتدایی درس را رها کرد و به کار مشغول شد. سه دختر و پنج پسر دارد.
با شروع مبارزههای مردم علیه رژیم، او هم در جلسهها شرکت میکرد.
در اداره آموزش و پرورش استخدام شد. آشپزی مدرسه شبانهروزی و مرکز تربیت معلم را انجام میداد. پنجاهودوساله بود که با داشتن سابقه بیماری قلبی به جبهه رفت. بیستودوم فروردین شصتوشش بهعنوان بسیجی به دزفول رفت. مسئولیتش در قسمت تغذیه و واحد تدارکات بود. به علت حمله قلبی در بیمارستان اهواز بستری شد. به دلیل داشتن سابقه بیماری او را به بیمارستان آپادانای تهران منتقل کردند. با سکته قلبی دیگر، در اول اردیبهشت هزاروسیصدوشصتوشش به آرزوی خود رسید. او را در گلزار شهدای فردوس رضای دامغان به خاک سپردند.