“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
محمدحسین مردی از جنس آینه و آفتاب و نور، مردی از مهر فراتر، سرافراز و صبور و دلاور. قلبش گواه آن سعادت که نصیب اوست. در بیستوپنجمین روز از اولین ماه سال هزاروسیصدوبیستوسه در روستای امیرآباد دامغان (شهر امیریه) به دنیا آمد و با ولادتش عشق متولد شد. رشادت رشد کرد و ایثار معنا گرفت.
در خانوادهای کشاورز، متدین و زحمتکش به دنیا آمد. دوران کودکی را با بازیهای کودکانه و شیطنتهای شیرین بچگی پشتسر گذاشت. تا کلاس ششم ابتدایی درس خواند و برای ادامۀ تحصیل به تهران رفت و بعد از گرفتن دیپلم وارد سپاه دانش شد.
دوران سربازیاش را در کسوت سپاه دانش در سبزوار به اتمام رسانید. پس از آن به استخدام ذوبآهن اصفهان درآمد. بسیار باهوش بود و در کارش جدی و پرتلاش.
ساواک در پی استخدام محمدحسین بود ولی با مخالفت او روبرو میشوند. او را مجبور به استعفا از شغلش و پرداخت جریمه میکنند. محمدحسین هم به شغل آزاد روی میآورد.
از طریق مغازۀ فروش لوازم خانگی امورات زندگیاش را میچرخاند و ازدواج میکند. حالا زمان در انتظار انقلابی بزرگ است که داعیۀ تحقق اسلام را در جهان امروز دارد. محمدحسین در کوران مبارزات ملت دلیر ایران به صف انقلابیون میپیوندد و بعد از پیروزی انقلاب مردانه و شجاعانه در جهت رسیدن به آرمانهای مقدس انقلاب اسلامی که با خون هزاران شهید حاصل شده در مقابل دشمنان قسمخورده میهنش ایستادگی و خودش را وقف انقلاب میکند.
صبحگاه ششمین روز از اسفند سال هزاروسیصدوشصت محمدحسین در مغازهاش مشغول کار است که شلیک گلولههای منافقین کوردل به سر و پیکر محمدحسین، او را بهسمت زلال آنچه برایش خدای شهیدان مقرر کرده پرواز میدهد.
در جایجای خانۀ خورشیدیاش هنوز عطر دعا و زمزمههای مطهرش باقی است.
پیکر پاکش در زادگاهش، امیریه دامغان، دفن میشود و همچنان هر کوی و برزن از گل یادش معطر است. روحش شاد و نامش جاودانه باد.
“راهش جاوید باد”