شهید سید مصطفی سجادی نژاد
فرازی از وصیت نامه:
شهید سید مصطفی سجادی نژاد
الان که دارم این وصیتنامه را مینویسم با عشقی که به الله و به ائمه اطهار (ع) دارم بزرگترین و بیشترین چیزی که دوست دارم و به آن عشق میورزم به جبهه رفتن و فتح کربلا ست و به لقاءالله پیوستن است این تنها آرزویم است و انشاءالله تا رسیدن به لقاءالله از خدا کمک میخواهیم که این حب دنیا را که سرآغاز همه خطاهاست کاملاً از دلم بیرون ببرد انشاءالله البته من خودم را لایق کشتهشدن در راهش را در خود نمیبینم چون هنوز فرسنگها راه وجود دارد تا انسان شدن؛ انسانی که خدا به او عشق بورزد.
مشخصات فردی
نام و نام خانوادگی :سید مصطفی سجادی نژاد
نام پدر :سید عباس
تاریخ تولد :۱۳۴۱/۰۲/۰۳
محل تولد :روستای زرین آباد دامغان
شغل :پاسدار
وضعیت تاهل :متاهل
مسئولیت :فرمانده دسته پیاده
سن :۲۰ سال
خانواده چند شهید :یک شهید
شناسنامه شهادت
تاریخ شهادت :۱۳۶۱/۰۸/۱۶
محل شهادت :عین خوش
نام عملیات :محرم
موضوع شهادت :جبهه
نحوه شهادت :اصابت گلوله
شناسنامه تدفین
کشور :ایران
استان :سمنان
شهر :دامغان
روستا :زرین آباد
تاریخ تدفین :
گلزار :گلزار شهدای روستای زرین آباد
زندگی نامه شهید
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در میان گلهای بهشتی در سومین روز اردیبهشتماه سال هزاروسیصدوچهلویک همراه با عطر خوش گلهای محمدی، فرزندی زهرایی(س) و از تبار خاتم مرسلین(ص)، دست در دست عرشیان الهی قدوم پاکش بر زمین نهاده شد.
سیدعباس با نگاهی سرشار از عشق و محبت به عالیهخانم، نوزادش را عاشقانه به آغوش پرمهرش کشید. تا صدای اذان پدر در گوش کودک نواخته شد، بیقراریهایش نرم نرم آرام گرفت. سیدعباس که خود از سلالۀ سادات بود، چهارمین ستارهاش را همنام پیامبر(ص)، مصطفی نامید.
پدر کشاورز بود و سیدمصطفای کوچک در دستان پینهبستۀ پدر و مادری مهربانتر از آفتاب، جان میگرفت و میبالید. اولحظههای کودکیاش را قدم به قدم پشت سر مینهاد. هفتساله که شد دوره ابتداییاش را در زادگاهش و مدتی را در مدرسۀ اتابک امامآباد به پایان رساند. یک سالی را در مدرسۀ راهنمایی اروندرود سابق دامغان به تحصیلش ادامه داد که بنا به تشخیص پدر، درس و مدرسه را رها و جهت کارکردن به تهران مهاجرت کرد.
سیدمصطفی که میخواست سرباز کوچک امام زمانش(عج) باشد، به سیرۀ جدش، طلبگی را برگزید و راهی دیار قم شد اما پس از مدتی از حوزه بیرون آمد و به کار کابینتسازی مشغول شد.
شرکت در تظاهرات و سخنرانیها، قرائت اعلامیهها و تا سر حد امکان موعظه و نصیحتکردن از جمله فعالیتهای پرشور و بیشمار او قبل از پیروزی انقلاب بود. با پیروزی انقلاب، عشق به سپاه نیز در دل سیدمصطفی جوانه زد؛ اما سن کمش مانع از ورودش میشد. ولی با پیگیری و تلاش، او نیز یک پاسدار شد. به سپاه شاهرود رفت و با تمام وجود خود را وقف اسلام و انقلاب کرد.
از نظر اخلاقی جوانی متدین، متعهد، متواضع و خوشخلق بود. همیشه بر لبانش تبسم دلنشینی نقش میبست. خانواده و بستگان را خیلی دوست میداشت و به آنها عشق میورزید. منظم بود و به مطالعۀ کتب مذهبی هم بسیار علاقهمند. نمازخواندنهایش عجیب معنوی بود.
سیدمصطفای هجدهساله، که وجودش لبریز از عشق به امام حسین(ع) و حسینیان و لبیک به ندای مولایش بود، قدم به سرزمین نور گذاشت و به مبارزه با باطل پرداخت.
صدوشصتوپنج روز غیرت و مردانگی را در پروندۀ افتخارات خود به ثبت رساند. فرمانده دسته بود که در یازدهم آبانماه سال شصتویک در منطقۀ عینخوش از اسرار شهادت خود آگاه شده بود. بیپروا و دلاورانه، دل به دریا زد و رفت. آن روز سیدمصطفی، سیدمصطفای دیگری بود؛ پر رمز و راز و ستودنی. شب عملیات محرم اصرار داشت که شهید میشود.
آری…! آن شب او یک آرپیجیزن بود و دلاورانه میجنگید که گلولههای سربی خصم بر بدن پاکش نشست؛ اما دست از مبارزه برنداشت و تکبیرگویان به ایستادگیاش ادامه داد تا تیرهای کالیبر۵۰ گلوی او را درید. او نیز همچون دیگر سبکبالان، لبخندزنان تا آسمان خدا عروج کرد و بر خوان نعمت «عند ربهم یرزقون» نشست.
زینب کوچک، تنها یادگار مصطفی، هیچگاه روی ماه پدر را ندید و هنوز در حسرت دیدار او، چشمان دریاییاش در انتظار مانده و تنها مأمنش آرامگاهی است که پیکر پاک پدرش را در گلزار شهدای روستای زرینآباد در آغوش گرفته است.
“راهش جاوید باد”