شهید حسن ابراهیمی ورکیانی
فرازی از وصیت نامه:
شهید حسن ابراهیمی
روی سنگ قبرم نیز توضیح بدهید که چرا اینجا دفن شده. اگر شهید شدم با امید خدا، گریه برای من نکنید. اولاً برای سردار رشید اسلام سیدالشهدا(ع) گریه کنید بعد برای خودتان
مشخصات فردی
نام و نام خانوادگی :حسن ابراهیمی
نام پدر :احمد
تاریخ تولد :۱۳۱۶/۰۱/۰۱
محل تولد :روستای ورکیان دامغان
شغل :آزاد
وضعیت تاهل :متاهل
مسئولیت :راننده نفربر - پی ام پی
سن :
خانواده چند شهید :سه شهید
شناسنامه شهادت
تاریخ شهادت :۱۳۶۶/۰۱/۱۷
محل شهادت :شلمچه
نام عملیات :کربلای ۸
موضوع شهادت :جبهه
نحوه شهادت :سوخته شدن تمام بدن در انفجارماشین مهمات
شناسنامه تدفین
کشور :ایران
استان :تهران
شهر :تهران
روستا :
تاریخ تدفین :
گلزار :بهشت زهرای تهران
زندگی نامه شهید
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در یکی از روزهای خوب خدا، به سال هزاروسیصدوشانزده، خداوند به خانوادۀ احمدآقا فرزند پسری عطا کرد. پدر نامش را همنام کریم اهلبیت(ع)، حسن گذاشت. حسن در آغوش گرم و مهربان مادر و در سایۀ دستان پینهبستۀ پدری زحمتکش و متدین قد کشید و بالید.
تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش، شهرستان دامغان گذراند. ششم ابتداییاش را که به پایان رساند، بههمراه برادر بزرگتر راهی تهران شد تا با کار و تلاش شبانهروزیاش باری از دوش پدر بردارد و لبخندی را بر جان مادر بنشاند.
با شاگردی در مغازۀ آهنگری کار خود را شروع کرد. با تلاش شبانهروز خو گرفته بود. هجدهساله بود که با عفتخانم ازدواج کرد و شاهد رویش شش ستاره در آسمان زندگیاش شد.
سالها قبل از پیروزی انقلاب در فعالیتهای انقلابیون شرکت داشت. جوانمردی، راستگویی، تقیدش به نماز اول وقت و شرکت در نمازجمعه و جماعات، تواضع و فروتنی از خصلتهای بارزش بود.
چند سالی پس از ازدواج به استخدام نیروی هوایی ارتش درآمد. با شروع جنگ او که دلداده امام و آرمانهایش بود دلش برای رفتن به جبهه پر میکشید؛ اما شرایط شغلی او به گونهای بود که نمیتوانست داوطلبانه به جبهه برود. از این روی با گرفتن مرخصی از نیروی هوایی در کسوت یک بسیجی مخلص و متواضع به همراه پسرش مجید عازم جبهه شد. بعد از شهادت جگر گوشهاش، داوطلبانه و زودتر از موعد مقرر خود را بازنشست نمود تا به آرزویش یعنی کسب رضای خداوند و شرکت در جهاد، نائل آید. در همان سال نیز به طوف حرم یار مشرف شد و پروانه وجودش تا هفت آسمان اجابت پروردگار پر کشید. شهد شیرین زیارت خانه خدا و حج تمتع و زیارت قبر نبی اکرم در ژرفای جانش نشست.
بگذار ادامۀ این شرححال را از زبان تو بشنویم:
چقدر دنیای شما سریع میگذرد! از چشم برهمزدنی هم زودتر. روزی که همراه پسرم مجید عازم جبهه شدیم، تمام آرزویم شهادت بود و وقتی پسرم را بر سکوی افتخار قربانی حق دیدم، آه حسرتی سر دادم و با دستی خالی و قلبی شکسته بازگشتم.
فرزند عزیزم، مجید، دهم اردیبهشتماه سال هزاروسیصدوشصتویک در غرب کارون، عملیات الی بیتالمقدس به شهادت نائل گردید.
مجیدم شهید شد اما هنوز پسران دیگری در خانه داشتم. پس اینبار با وحید همسفر شدم و باز همان خاطرۀ تلخ اما شکوهمند رقم خورد.
دومین فرزند دلبندم وحید نیز در حملۀ کربلای۵ که با رمز «یا فاطمهالزهرا(س)» آغاز گردیده بود به فیض شهادت نائل آمد.
وحید رفت و پدر، دلشکستهتر بازگشت. اینبار تصمیم بر رفتن و به اوج رسیدن، قویتر شد. «دیگر لباس بسیجی را از تن به در نکردم، با این امید که لباس ضیافت حق باشد.»
سرانجام رسید نوبت عاشقی و وقت دلدادگی. دیدار با فرزندان تازه شد و مهمانی خداوند آغاز و من که از پیری خویش خجل بودم خواستم که «عکس جوانیام را بر مزارم بگذارند تا در برابر جوانان شجاع و برومند کربلای خمینی(ره) شرمگین نباشم. این البته آرزوی دنیاییام بود. اینجا در اولین گام، جوان شدم و شاداب.
اینک در کنار فرزندان دلبندم، سرشار از طراوات و نیرو، کارهای بسیاری در دست داریم، کارهایی که برای شماست و با امید دیدار شما دلمان میخواهد همهتان را در فردایی که آن هم بهزودی خواهد رسید، ملاقات کنیم. ملاقاتی با رضایت و شادمانی. دیداری دوستانه و دلپذیر.
شما هم یاریمان کنید. راه را بشناسید و تا انتهایش پیش روید. سختیها را به جان بخرید و توکل کنید بر خداوند مهربان که مشتاق بازگشت شماست. اگر اینگونه بمانید، یقین بدانید در جهانی ابدی همسایه و همسفرۀ هم خواهیم بود.»۱
هفدهم فروردین سال هزاروسیصدوشصتوشش، سرآغاز جاودانگیاش شد. همسنگرهایش شهادت حاج حسن را برای عفتخانم و بچهها اینگونه بازگو کردند:
«عملیات کربلای۸ بود؛ سوار ماشین مهمات بودیم که عقب ماشین یکباره آتش گرفت. همه پیاده شدیم الا او. سعی میکرد آتش را خاموش کند تا مهمات بیتالمال را از چنگال آتش حفظ کند. در حین انفجار ماشین، حاج حسن نیز ققنوسوار در آتش عشق الهی سوخت و به جانان پیوست.»
خاکسترهای پیکر پاکش، پس از تشییع در قطعۀ ۲۶ بهشتزهرا بنا به وصیت خودش در کنار دو فرزند شهیدش به خاک سپرده شد و تا ابد آرام یافت.
“راهش جاوید باد”
وصیت نامه شهید
باسمه تعالی
ممکن است این آخرین نامه من باشد. اولاً اگر هریک بدی و خوبی از من دیدهاید مرا حلال کنید، مرا ببخشید. اگر من شهید شدم انشاءالله مرا در قطعه 26 نزدیک مجیدم به خاک بسپارید. اگر جا نبود، روبروی مجید، قطعۀ پدر و مادر شهدا.
روی سنگ قبرم نیز توضیح بدهید که چرا اینجا دفن شده. اگر شهید شدم با امید خدا، گریه برای من نکنید. اولاً برای سردار رشید اسلام سیدالشهدا(ع) گریه کنید بعد برای خودتان
برای خرج من از بنیاد شهید چیزی بلاعوض نگیرید و عکس جوانی من را بزنید که پهلوی جوانها خجالت نکشم. سر خاک وسیله ببرید. مردم را غذا بدهید، نوشابه هم بدهید. بهترین پذیرایی را از مردم بکنید. دوستان اداره را خبر کنید. عجله نکنید. صورت مرا روی بلندی بگذارید تا همه تماشا کنند. اگر خانه خریدید به اسم مادرتان کنید.
محسنجان! جان تو و جان بچهها! نگذارید سختی بکشند.
اگر انشاءالله شهید شدم، لباس مشکی کسی برای من نپوشد. نباشد کسی بهخاطر من جشن عروسی یا کار خیر و دیگر... مانع شود. اگر دلتان خواست برای من خرج کنید؛ توی حسینیۀ حاجی رضایی و مسجد، چون خانه جا ندارد.
والسلام. یا کربلا یا شهادت...