«شهید احمد امی»
نام پدر: غلامعلی
مسئولیت: تک تیرانداز
تاریخ تولد: ۱۳۳۶/۰۱/۲۵
تاریخ شهادت: ۱۳۵۹/۱۰/۱۵
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دلم برایش تنگ شده بود. مهار اشک هایم کار سختی بود نامه را به سینه ام چسباندم و بوسیدم و بازش کردم ابتدای نامه نوشته بود:
«الا ای مادر خوب و عزیزم چراغ قلب و شمع پر فروغم
مبادا در غم هجران من اشکی بریزی چرا که می شود مسرور کفار یزیدی
ز چشمان تو گر اشکی ببارد چه شادی ها که دشمن می نماید»
بغضم را خوردم و لبخندی بر لبانم نشست و تا پایان نامه را خواندم و برای داشتن چنین فرزندی به خود بالیدم.
(مادر شهید- معصومه علی وردی)
کوله اش را بر دوش گرفت، بند پوتین ها را محکم کرد و تمام قامت در مقابلم ایستاد. نگاهش گواهی می داد که این رفتن برگشتنی ندارد.
لب به سخن باز کرد و خواند
«بیا در گوشه ای ای مادر زار که دارم مطلبی با چشم خونبار
الهی چون شود فردای محشر شهیدان رو به عرش دارند به یک سر
به یک سوی مادر عباس مضطر بیارد دست عباس دلاور
حسین در این بیابان گشته گردید به خون خویشتن آغشته گردید»
اشک در دیدگانم جمع شد نگاهی به قد و بالای رعنای او انداختم و در جوابش خواندم.
«جوان خوش قد و بالای من می رود – خدا به همراهت
ای نور دیده بینای من می رود- خدا به همراهت
برو مادر ، برو مادر ، برو مادر – حلالت کردم ای مادر»
او رفت و پشت سرش آب ریختم و دلم گواهی می داد دیگر بر نمی گردد. خبر شهادتش گواهی قلبم را به اثبات رساند و او به خیل شهدا پیوست.
(مادر شهید- معصومه علی وردی)
وقتی سال ۱۳۵۶ در دانشگاه تهران رشته زبان قبول شد همراه درس هر فعالیت دینی دیگری هم می شد انجام می داد.
یک روز دوستانش نمایشنامه ای را درباره سفیر امام حسین” مسلم ابن عقیل” در دانشگاه اجرا کردند که بسیار تاثیر گذار بود.
فردای آن روز از طرف ساواک به سراغش آمدند اما خوشبختانه پیدایش نکردند، به اتاقش رفتند و تمام وسایلش را خورد کردند.
بارها توسط ساواک دستگیر و شکنجه شد . گاه آن قدر شدت شکنجه زیاد بود که چهره اش شناخته نمی شد اما احمد بیدی نبود که از این بادها بلرزد . عشق او به امام (ره) و اسلام رشادت و شجاعتش را بیشتر می کرد و شکنجه گرهای ساواک را عصبانی تر.
آنها به یقین می دانستند ” احمد” های انقلاب آنها را از پای درخواهند آورد و در نهایت محقق شد آنچه تصور می کردند.
(محمدعلی امی- برادر شهید)
احمد عادت داشت همیشه خاطراتش را بنویسد. بعد از شهادتش دفترچه خاطراتش را ورق زدم. به آخرین خاطره رسیدم که در روز ۱۵ دی ماه نوشته بود و در انتهای آن نوشته بود که خاطراتم به پایان رسیده است.
به فکر فرو رفتم به خاطر آوردم که او روز شانزدهم دی ماه در پاتک نیروی دشمن به شهادت رسیده بود. در ان زمان متوجه شدم که چرا احمد خاطراتش را در آن تاریخ ختم کرده است. او به درستی و یقین می دانست که به شهادت می رسد و دیگر فرصتی برای نوشتن ادامه خاطرات وجود ندارد.
(محمدعلی امی- برادر شهید)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ