نوشته هایی با برچسب کربلای 5
31 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در ششمین روز فروردین سال چهلوچهار، مشهدی عباسعلی گل نوشکفتۀ باغ زندگیشان را در آغوش گرفت و سجدۀ شکر به جا آورد. دل صبور و عاشق مادر خواست که نام فرزندش علیاصغر باشد. به یاد صبوریهای بانوی صابران در مواجهه با تندبادهایی که در راه است.
علیاصغر کودکیاش را تا پایان دورۀ ابتدایی در زادگاهش روستای طزره به پایان رساند. در کنار پدر به کشاورزی و دامداری هم مشغول میشد. چوپانی نیز کاری بود که در کنار تحصیل او را سرگرم کرده بود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
30 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
حسن در چهارمین روز از خردادماه سال هزاروسیصدوبیستوهشت خورشیدی زمینی شد و نور وجودش در خانۀ کاظمآقا و صغراخانم تابیدن گرفت. زندگی سخت دهۀ سی و سختی تحصیلات موجب شد که تنها شش کلاس درس بخواند و زودتر با فرازوفرود زندگی آشنا شود. از بیستوهفتم خرداد سال چهلوهشت تا بیستوهفتم خرداد سال پنجاه سرباز بود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
بعد از هفت سال انتظار و گذشت دوران سخت و شیرین بارداری، آمدنش لحظهبهلحظه نزدیکتر میشد. پدرش تهران بود. بعد از سه روز از تولد حسن تازه با خبر شد. بعد از یک هفته از قدم نورسیده، مشهدی علیاکبر به نکا آمد و چشمش به دیدار اولین فرزندش روشن شد و تقویم، سال هزاروسیصدوچهلوپنج را نشان میداد. آن روز شیرین در روزشمار زندگی و بوستان خاطرات خانواده ثبت شد و شور و شعف وصفناشدنی برای پدر و مادر به همراه داشت. اگرچه وضع مالی چندان خوبی نداشتند ولی شادی داشتند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
شهید علیرضا فرزند حبیبالله، سال هزاروسیصدوچهلوشش در شهرستان بهشهر به دنیا آمد. دوران کودکیاش را در بهشهر گذراند و بعد از مدتی به شهرستان دامغان نقلمکان کرد.
تحصیلاتش را تا سال پنجم ابتدایی خواند. پدری زحمتکش و شریف داشت. کارگری میکرد و با عرق جبین نان حلالی بر سفره خانواده میگذاشت. به همین دلیل علیرضا در همان دوران ابتدایی ترک تحصیل کرد تا به پدرش در تأمین مخارج زندگی و نیازهای خانواده کمک کند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
رحمتالله سال هزاروسیصدوچهلویک در روستای عبدیا یکی از توابع شهرستان دامغان شاهد تولد نوزادش بود. نامش را محمدحسین گذاشت. وی تحصیلاتش را تا پنجم ابتدایی گذراند و بهعنوان شیشهبر مشغول به کار شد. از همان کودکی تا سن هجدهسالگی بیماری پوستی داشت و چندین بار به مشهد رفت تا خوب شد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
علیاصغر صرفی فرزند محمد، در بیستوپنجم خرداد هزاروسیصدوچهلوشش در تهران به دنیا آمد. سال پنجاهوپنج با خانوادهاش به دامغان مهاجرت کرد.
بعد از دیپلم در رشته آموزش ابتدایی مرکز تربیتمعلم شهید باهنر دامغان پذیرفته شد. یک نوبت از طریق جهاد سازندگی و چند نوبت هم از طریق بسیج به جبهه اعزام گردید. در عملیاتهای طریقالقدس، خیبر و بدر شرکت داشت. یک بار مجروح شد ولی کسی مطلع نشد.
تکتیرانداز بود. در بیستودوم دیماه هزاروسیصدوشصتوپنج در عملیات کربلای۵ در منطقه شلمچه به شهادت رسید. جنازهاش پس از تشییع در گلزار شهدای دامغان، فردوسرضا، به خاک سپرده شد.
“راهش جاوید باد”
ادامه مطلب
29 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
حسن فرزند محمدصادق صرفی در سال هزاروسیصدوچهلوچهار در دامغان به دنیا آمد. در خانه «ابوالقاسم» صدایش میزدند. کلاس سوم راهنمایی را که به پایان برد به حوزه علمیه دامغان رفت تا درس حوزوی بخواند. عقیده داشت بعد از پنج سال به قم برود و تحصیلات حوزوی را ادامه دهد؛ اما با شهادتش به این هدف نرسید.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
22 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
قنبرعلی فرزند عباسعلی، سال هزاروسیصدوچهلویک در دامغان متولد شد. او تا سوم راهنمایی درس خواند و بعد از آن شد شاگرد یک صافکاری. به این شغل علاقه داشت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
18 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
فرزند اول حسن در سال هزاروسیصدوچهلوچهار به دنیا آمد. پدربزرگ، او را عباس نامید به عشق علمدار کربلا.
عباس در همان زادگاهش، روستای صیدآباد دامغان، به مدرسه رفت و به علت سردردهای شدید تا اول راهنمایی بیشتر نتوانست تحصیل کند. رفت و شاگرد مکانیک شد. در کشاورزی و دامداری هم به پدرش کمک میکرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
18 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
سیدروحالله چهارمین فرزندش را در آغوش گرفت. بیستوششمین روز خرداد سال چهلوهفت خورشیدی سپری شده بود که نسیم عشق خداوند بر اهل خانه وزیدن گرفت.وقتی چشمهایش را گشود، هم آسمان و زمین، هم سنگها و درختان و پرندگان خدا را تسبیح کردند. نامش را محمدتقی نهادند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب