نوشته هایی با برچسب پیکر پاکش
3 جولای 15
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
یازدهم مردادماه سال هزاروسیصدوسیویک در روستای مایان، شهرستان دامغان خداوند رخصت دیدار شکوفۀ وجود، علیاکبر را به آقا علیاصغر و همسرش عطا کرد.
خانوادۀ عسکری، خانوادهای متدین، زحمتکش، مخلص و بیریا و باصفا بودند. علیاکبر در فضای خانهای سرشار از ذکر خدا و عبادت و نیایشهای شبانه، آرام آرام قد کشید و بزرگ و بزرگتر شد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 ژوئن 15
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در بیستوششمین روز دومین ماه سال هزاروسیصدوچهلویک در شهرستان بهشهر، بهار آمدنش از راه رسید. عطر نفسهای دلانگیز ابراهیم، در گلستان خانه و خانوادۀ سیدرضا پیچید.در فصل گلکردن زمان و زمانه، چشمهای روشن پدر و مادر مژدۀ اجابت باران گرفته بود. نام پیامبر صبر و توکل و توحید برازندۀ وجودش شد.
دوران شیرین خردسالی را در کنار آبی دریا و سرسبزی دشت و دمنهای شمال تجربه کرد. همپای درختها و مدهوش عطر بهارنارنجها قد کشید. با باد میدوید و با هر شکوفه میشکفت.
دیری نپایید که در فصل شیرین شیطنتهای بچگی، تلخی هجران پدر را تجربه کرد و سرپرستی او و بقیۀ بچهها و بار سنگین زندگی بر روی دوش و شانههای صبور مادر مهربانش افتاد.
تا کلاس پنجم ابتدایی را در بهشهر درس خواند و پس از آن به پیشنهاد داییاش به دامغان آمد و با آنها زندگی میکرد. از نوجوانی هم کار میکرد و هم درس میخواند.
در عین خردی، بزرگمردی خودساخته بود. تحصیلاتش را تا سوم متوسطه در رشتۀ برق در هنرستان دامغان ادامه داد.
به استخدام دادگستری درآمد و بهعنوان متصدی امور دفتری مشغول به کار شد. سپس هنگام فرارسیدن سن خدمت سربازی، سرباز ارتش و به جبهه اعزام شد.
ازدواج کرد و حاصل ازدواجش یک فرزند پسر بود که او را سیدرضا نام نهاد تا همواره چراغ یاد پدر در دل و جان خانه و خانواده روشن باشد.در سال شصتوپنج به مدت سه ماه داوطلبانه با کاروان جهاد به جبهه رفت. عملیات مرصاد هم که شروع شد، دوباره به سوی جبههها شتافت.
فرزند و عیال و خانمان هم نتوانستند راهش را سد کنند. سیدابراهیم را در خانه موسی صدا میزدند. پیرو راه کمال بود و از شعور و عشق سرشار. باغ جانش با چلچراغی از محبت روشن و در طلوع خندههایش عطر ناب همت بلندش موج میزد.
چشمۀ همواره جاری معرفت بود و تلاش. یکتنه به جای چند نفر کار میکرد و گره میگشود و به دلها مینشست.
سرانجام در پنجم مردادماه سال شصتوهفت، در عملیات مرصاد، خودروی نظامی حامل او و دیگر همراهانش مورد کمین منافقان قرار گرفت. آتش حقد و کینۀ آن منافقان کوردل ازخدابیخبر، ابراهیم را در گلستان رضای پروردگارش «بردا و سلاما» فرود آورد.
بال در بال ملائک و چشم در چشم یار، غرق نگاه رازآلود حضرت دوست گردید و با نوشیدن شهد گوارای شهادت به عاشقان و عارفان و دلدادگان راه حق و حقیقت پیوست.
حریر جسم پاکش پس از تشییع، بر روی موج دستهای مهربان مردم شهرش در گلزار شهدای روستای حاجیآباد بستجان دامغان، دفن شد.
“راهش جاوید باد”
ادامه مطلب
28 ژوئن 15
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
علی قربتی در سال هزاروسیصدوچهلوشش در روستای عبداللهآباد دامغان بهدنیا آمد. تحصیلاتش را تا سوم راهنمایی ادامه داد.
در پایگاههای بسیج و مسجد محل و فعالیتهای انقلابی شرکت داشت.
بهصورت بسیجی در دو مرحله به جبهه رفت. اولین بار در سال شصتوپنج به جبهه رفت. مرحله بعد در بیستونهم تیرماه شصتوشش در عملیات تک جزیره جنوبی به شهادت رسید. مزارش در گلزار شهدای زادگاهش است.
“راهش جاوید باد”
ادامه مطلب
28 ژوئن 15
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
قربانعلی در سال هزاروسیصدوبیستویک در روستای طزره به دنیا آمد. نام پدرش نوروزعلی بود. در سوم ابتدایی درس را رها کرد. برای تأمین هزینه خانواده به کشاورزی پرداخت. در روستای بق دامغان، زندگی مشترک را با همسرش شروع کرد و صاحب هفت فرزند شد.
سالها در روستا عضو شورا بود. به مردم در کار حمامسازی، آبیاری و… کمک میکرد. از طرف بسیج به جبهه رفت. مدت نودودو روز بهعنوان تکتیرانداز خدمت کرد. هفدهم مهر سال هزاروسیصدوشصتوپنج، با برخورد ترکش به بدن، در جاده خندق در جزیره مجنون شهید شد. او را پس از تشییع در گلزار شهدای طزره دفن کردند.
“راهش جاوید باد”
ادامه مطلب
28 ژوئن 15
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
اول اردیبهشت هزاروسیصدوچهارده، محمدرضا و خیرالنسا فرزند اول خود را در آغوش کشیدند. سه خواهر و دو برادر دارد. سالهای اول ابتدایی درس را رها کرد و به کار مشغول شد. سه دختر و پنج پسر دارد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
28 ژوئن 15
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
سیدحسن فرزند سیدعلی، دوم شهریور هزاروسیصدوچهلوهفت در روستای خورزان از توابع دامغان، در یک خانواده مذهبی متولد شد.
فرزند اول خانواده بود. پنج برادر و دو خواهر دارد. تا چهارم ابتدایی را در روستای خورزان درس خواند. به خاطر مشکلات مالی و اقتصادی درس و تحصیل را رها کرد و به کار مشغول شد تا کمکخرج خانواده باشد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
12 ژوئن 15
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
امیرحسین در سال یکهزاروسیصدوچهلوپنج در تهران به دنیا آمد. اولین فرزند پسر خانواده بود. نام شهید تشنه و دشنه کربلا را پدر برایش برگزید تا در بلا دل از غیر خدا بردارد.نام امیرحسین نجوای شبانه مادر بود و زمزمهای دلنشین در عشق و ادب به خاندان عصمت و طهارت(ع). اما سه سال بیشتر نداشت که چشمانش در قاب روشن اشک، در فصل سرد سیاهپوشی فراق مادر، به سوگ نشست.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
10 ژوئن 15
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
دهم آبانماه سال هزاروسیصدوپنجاهونه، در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود. پدربزرگش مرحوم سیداسحاق، به علت علاقۀ بسیار به حضرت علیاصغر(ع) نام او را علیاصغر گذاشت. پدرش سیدعباس، کشاورز و دامدار بود و به حلال و حرام بسیار اهمیت میداد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
10 ژوئن 15
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در دل کوهسار شمالی و سرسبز دامغان، در روستای کلاته، در دهمین روز مردادماه سال هزاروسیصدوسیویک، چشم و چراغ اهل خانه به نور تولدش روشن شد. دامان مهربان طبیعت مأمن بالیدنش بود. خیلی زود قد کشید و بزرگ شد و به مدرسه رفت. تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش به اتمام رسانید و پس از آن پابهپای پدر و افراد خانواده در مزرعه و باغ کشاورزی میکرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
10 ژوئن 15
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
بیستودوسالگیاش را در تابوت نهاده بودند. پیرمرد چشمان گریان و نگاه نجیبش را به اطراف چرخاند؛ جز تعداد اندکی پیر و جوان کسی دوروبرش نبود. نیمههای شب مخفیانه و غریبانه آمده بودند امامزاده پیکر عباس شهید را دفن کنند. کربلا بود انگار! یاد مولایش امامحسین(ع) افتاد. پاهایش رمق راهرفتن نداشت؛ داغ عباس شهید کمرش را شکسته بود. از نای جان نالید و زمزمه کرد: «جوانان بنی هاشم بیایید….»
ادامه مطلب
ادامه مطلب