گلخندهای شکرین پستهزارهای دامغان به بار نشسته بود که در خانوادهای از سلالۀ سادات در روستای وامرزان فرزندی به دنیا آمد. گویی پدر در سرنوشت او بزرگی را خوانده بود که سیدجلیلش نام نهاد.سیدجلیل در آغوش گرم و پرمهر مادر و در زیر سایۀ پرنعمت پدر آرام آرام قد کشید و بالید. مثل همۀ بچهها پا به دبستان گذاشت. ابتدایی را در زادگاهش به پایان رساند. پس از آن بههمراه پدر و مادر به بهشهر عزیمت کردند و در آنجا به ادامۀ تحصیل پرداخت.
حسین فرزند ابوالقاسم، در شانزدهم فروردینماه هزاروسیصدوچهلوهشت در روستای طاق پا به عرصۀ زندگی گذارد. تحصیلات ابتدایی را در آموزشگاه ناصرخسروی طاق گذرانید. از کودکی علاقۀ زیادی به کتابخواندن داشت. برای ادامه تحصیل راهی شهر دامغان شد و مقطع راهنمایی را در آموزشگاه شهید حسنبیکی به پایان رسانید. قبل از آنکه دیپلم بگیرد، برای چند سالی در همان زادگاهش در کنار پدر بزرگوارش به شغل دامداری پرداخت.
سال هزاروسیصدوچهلودو زندگی ساده محمد و ربابه با تولد کودکی رنگ و روی دیگری گرفت. اسمش را حسن گذاشتند و همۀ عشق و امیدشان را نثارش ساختند.حسن در کنار برادرها روزهای کودکی را گذراند و طعم کار و فقر و دردمندی را چشید و زود مرد شد. تازه کلاس پنجم را تمام کرده بود که درس را رها کرد و دوش به دوش پدر راهی مزرعه شد.
ابوطالب فرزند محمدهادی، در تاریخ هشتم آبان سال هزاروسیصدوسیوهشت در دامغان متولد شد. تحصیلاتش را تا دیپلم خواند.
با شروع جنگ تحمیلی و تشکیل بسیج، وارد نیروهای داوطلب گردید و به جبهه نبرد حق علیه باطل اعزام شد. مدت نودونه روز به جهاد پرداخت و در تاریخ نهم آذر سال هزاروسیصدوشصتویک در خط پدافندی منطقۀ عینخوش به درجۀ رفیع شهادت رسید و در دامغان به خاک سپرده شد.
سحرگاه، مردم روستا با بانگ اذان مشهدیعلیاصغر از خواب بیدار میشدند و به دعوت حق، لبیک میگفتند. او سالهای متمادی مؤذن روستا بود. محمدعلی در خانهای چشم به جهان گشود که از بام آن ندای توحید برمیخاست و کمکم گوشت و خونش به این ندا انس گرفت تا جایی که خواست در مسیر «حی علی خیرالعمل» قدم بردارد.متولد سال هزاروسیصدوسیودو بود و در روستای بق از توابع شهرستان دامغان در خانوادهای کشاورز و زحمتکش به دنیا آمد.