نوشته هایی با برچسب شهادت
29 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
آبان سال چهلوچهار بود که ورودش را با گریه آغاز نمود. او را علیرضا نامیدند. کودکی که شعف و شادی خانواده را دوچندان کرده بود. علیرضا در هفتسالگی وارد دبستان شد. دوران تحصیلش را در شهر دامغان سپری کرد. در حین درسخواندن به کارهای هنری نیز علاقه نشان میداد. حرف دلش را با نقاشی روی کاغذ نقش میزد و طراحی او در صفحات سفید چشمنواز بود. به ورزش فوتبال نیز علاقۀ زیادی داشت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
حسن فرزند رمضانعلی در سال هزاروسیصدوچهلوچهار در یک خانواده ششنفره در روستای چهارده (شهر دیباج) دیده به جهان گشود. تحصیلاتش را تا دوم دبیرستان ادامه داد و سپس به جبهه اعزام گردید. دوران بیکاریاش را در کورۀ خشتزنی کار میکرد و از این طریق به خانوادهاش کمک مینمود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
محمدعلی فرزند اسماعیل و سیدهحلیمه قدمی سال هزاروسیصدوچهلوپنج در شهر گرگان متولد شد. پس از بهپایانرساندن مقطع دبیرستان به عضویت سپاه پاسداران درآمد. در جبهه، گاه بهعنوان فرمانده دسته مسؤولیت داشته و گاه در خطوط پدافندی بهعنوان تکتیرانداز رزمیده است ولی بیشتر در تبلیغات کار کرده است.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در هفدهمین روز خردادماه سال سیوهفت، خداوند فرزندی را به مشهدی عطا کرد که گلخند وجودش ثمرهای ناب برای اهل خانه شد.
ده روز پس از ولادت، نوزاد را برای خواندن اذان و اقامه و نامگذاری نزد حجتالاسلام والمسلمین ترابی بردند. حاجآقا نام ایشان را محمدرضا انتخاب کرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
سیام شهریورماه هزاروسیصدوچهلوسه، اولین فرزند رضاقلی، در روستای بق دامغان و در خانوادهای مذهبی و پیرو مکتب اهل بیت(ع) چشم به جهان گشود. نام نیکوی علیاکبر را بر او نهادند.
روزهای شیرین و بیدغدغۀ کودکی را در آغوش مادر مهربان و مؤمنه و پدری متعهد و باخدا گذراند.سالها گذشت و علیاکبر همراه با عطر رأفت اسلامی مادر و همت و اخلاص پدر، بزرگ و بزرگتر شد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
آسمان و شاید هزاران موجود میان آسمان و زمین نظاره میکردند که آقا علیاکبر دستانش را بلند کرد و اینگونه زمزمه میکرد: «خدایا! تو را شکر میکنم که بر من منت نهادی و فرزندی پاک نصیبم نمودی! باشد که سعادتمند شود…»سومین روز آبان سیوهفت بود و زمزمههای عاشقانۀ آقا علیاکبر با خدایش و تبریک و شادباش مردم آبادی «کلا» به این خانواده برای آمدن احمد. احمد در تبوتاب زندگی دنیا قرار گرفت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
27 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
غلامرضا زادۀ روستای غنیآباد دامغان، فرزند خانوادهای مؤمن، ساده و مهربان، در بیستمین روز از بهار سال چهلوشش چشم به جهان گشود.
غلامرضا دو سال داشت که خانواده در تهران ساکن شدند. همان روزها بود که غلامرضا از جمع گرم خانواده و حلقۀ باصفای بچههای جنوب تهران، درس غیرت و دینداری آموخت و برای تحصیل درس و مشق، شاگرد دبستان یغمای جندقی گشت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
27 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
رحیم فرزند محمود، بیستم تیر هزاروسیصدوچهلوشش در بهشهر به دنیا آمد. به مدرسه رفت و تا اول راهنمایی درس خواند. از سال هزاروسیصدوشصت به امیرآباد دامغان مهاجرت کردند. به رشته برق علاقه داشت و دوست داشت در همین رشته ادامه تحصیل دهد. به دلیل نبودن رشتۀ موردعلاقهاش در امیرآباد و مشکل رفتوآمد به شهر ترک تحصیل کرد. نزد داییاش به سیمانکاری مشغول شد. بعدها در همین کار استاد شد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
27 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
فاطمه خانم آن روز رنگوروی خوبی نداشت. هر طور بود برای آقا حبیبالله صبحانه آماده کرد تا او را با آرامش از خانه بدرقه کند. پنجم آذرماه سال چهلوشش بود. پاییز بود و سردی هوا گزنده. صدای زنگ کاروان شتران در کویر آرام، کمتر به گوش میرسید و یکی از کارهای حبیبآقا که ساربانی بود از برنامههایش حذف میشد. آن روزها حبیبالله زودتر به خانه میآمد چراکه میدانست فاطمه خانم شرایط جسمی مناسبی ندارد. هر لحظه ممکن بود بیتاب دردی شود که به نُه ماه چشمانتظاریشان پایان دهد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
27 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
حسن در سومین روز از آخرین ماه بهار سال هزاروسیصدوچهلودو در روستای وامرزان دامغان چشم به جهان گشود. نام پدرش، صفرعلی و مادرش سیما است.
ادامه مطلب
ادامه مطلب