نوشته هایی با برچسب شهادت
30 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
علیاکبر فرزند محمدعلی، دهم مرداد هزاروسیصدوبیستوچهار در گلوگاه بهشهر، در خانوادهای مذهبی و محب اهل بیت(ع) دیده به جهان گشود.
در کنار پدر و مادر خود به همراه برادران و خواهرانش رشد میکرد؛ در روزهای فقر و بیداد طاغوت. دوازدهساله بود که پدرش از دنیا رفت. مجبور بود کار کند تا خرج مادر، خواهران و برادر چهارسالهاش را دربیاورد. در کنار کارکردن، قرآن و احکام دینی را هم می آموخت. حقوق ماهیانهاش پنج تومانی میشد. مادرش بهخاطر فقر و نداری دوباره ازدواج کرد. خواهران علی اکبر که ازدواج کردند، مادر برای او هم آستین بالا زد و در وطن اصلی اش دامغان، از روستای صلح آباد برایش زن گرفت. دخترخالهاش بود. وقتی ازدواج کرد، برادر کوچکش را هم پیش خودش برد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در سوم اردیبهشت هزاروسیصدوچهلوچهار در خانوادۀ باصفا و متدین محمدحسن مجیدزاده از دامغان پسری دیده به جهان گشود. پدر او را محمدتقی نام نهاد.او از بچگی همراه پدر در نماز جماعت مسجد و سایر مراسم مذهبی شرکت میکرد. تحصیلاتش را تا سوم راهنمایی در دامغان ادامه داد. پس از آن عضو بسیج شد. همچنین یار و همراه پدر در کارهای دامداری بود. با حضور در کلاسهای بسیج خیلی زود فنون نظامی را فراگرفت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در بیستویکمین روز از دومین ماه گرم سال هزاروسیصدوسیوهشت در یکی از محلههای قدیمی و باصفای دامغان (خوریا) صدای گریۀ نوزادی با ندای ملکوتی اذان ظهر جمعه درآمیخت و فضای خانۀ مشهدی علیاکبر را پر از شور و شعف کرد. مشهدی علیاکبر آن روزها سخت کار میکرد. کشاورزی، کارگری و باغداری. از خدا تنها روزی حلال میخواست و فرزندانی صالح و پاک. نوزاد را حسین نامیدند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
خلیل با تمام خواهران و برادران فرق داشت. روز تشییع پدر، در شلوغی مشایعتکنندگان تمام حواسش جمع عبدالله بود. انگار میدانست که سرنوشت عبدالله در کنار او رقم خواهد خورد. هنوز نمیتوانست حرف بزند که خداوند در سهسالگی سایه و نام پدر را از زندگیاش پاک کرد.بیش از پانزده روز از لبخند بهاری آسمان به زمین پهناور نمیگذشت و زمین به برکت این لبخند جانی تازه گرفته بود. سال هزاروسیصدوچهلوسه در روستای زرگرآباد دامغان، عبدالله حاصل ازدواج مجدد غلامحسین، چشمهایش را به روی شکوفههای بهاری باز کرد. بعد از فوت پدر، خلیل، برادر بزرگ عبدالله، سرپرستی او را به عهده گرفت و مادر ایشان نیز دوباره ازدواج کرد. خلیل برادری را تمام کرده بود برای عبدالله. در کنار برادرزادههای خود بزرگ میشد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
حسین که کارگر راهآهن بود و کشاورزی هم میکرد، در سال هزاروسیصدوچهلوچهار برای سومین بار پدر شد و اسم پسرش را محمدرضا گذاشت. محمدرضا تا کلاس دوم راهنمایی درس خواند و به دلیل مشکلات مالی خانواده ترکتحصیل کرد و برای کسب معاش به کارگری پرداخت.
داوطلبانه سرباز سپاه شد و پس از پنج ماه و سیزده روز حضور در جبهه، در بیستوهشتم تیر شصتوسه در سردشت به شهادت رسید.
پیکر شهید محمدرضا مبارکی در زادگاهش، روستای امامآباد دامغان به خاک سپرده شد.
“راهش جاوید باد”
ادامه مطلب
29 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
علیرضا فرزند یدالله در سال هزاروسیصدوچهلوسه در روستای امامآباد دامغان به دنیا آمد. تا پنجم ابتدایی را در امامآباد خواند و شد کمککار پدر و مادر.
از سال پنجاهونه تا شصتودو در تهران و در مغازۀ کفاشی مشغول به کار شد. بعد از چند سال ترک تحصیل، دوباره چسبید به درسخواندن. سال اول را خوانده بود که برای سربازی دعوت شد.
فقط یک سال از خدمتش را گذراند. سرانجام در بیستوچهارم دی شصتوسه در منطقه سومار با ترکش خمپاره به شهادت رسید. مزارش در زادگاهش زیارتگاه دوستدارانش است.
“راهش جاوید باد”
ادامه مطلب
29 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
سعدی زمانی فرزند عبدالعلی در سال هزاروسیصدونوزده در روستای چناقبلاغ شهرستان میانه بهدنیا آمد. به مدرسه رفت و تا پنجم ابتدایی را درس خواند و سپس ترک تحصیل کرد. به کار آزاد مشغول شد. بعد از سن قانونی گواهینامه رانندگی گرفت و به شغل رانندگی پرداخت و راننده بلدوزر شد. در سال چهلوسه با دخترخاله خود ازدواج کرد و برای کار به کرمان رفت و کارمند رسمی ذوبآهن کرمان شد. بعد از مدتی به البرزشرقی شاهرود منتقل شد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
جلال بیستوهشتم دیماه هزاروسیصدوسیونه در مشهد به دنیا آمد. پدر و مادرش، علیاصغر و سیدهفاطمه نام دارند. فرزند اول خانواده بود و با سختیها و مشکلات زیادی بزرگ شد. دوران کودکی را طوری گذراند که خانواده در تنگنای مالی بودند. جلال دوازدهساله بود که بهخاطر شغل پدرش به دامغان منتقل شدند. پدرش در شهربانی خدمت میکرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
تقی در سال هزارودویستونودوپنج (ه.ش) در یکی از روستاهای قهاب صرصر دامغان به دنیا آمد. سالها سایۀ استبداد رضاخان بر سر ملت رشید ایران سنگینی میکرد. سختی زمانه و اجبار معیشت او را که هنوز نوجوانی بیش نبود وادار به مهاجرت به شهر بندرگز نمود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
علیرضا فرزند محمدرضا سال هزاروسیصدوچهلوچهار در تهران متولد شد. تا دوم راهنمایی در زادگاهش تحصیل کرد. همزمان با شروع جرقههای انقلاب همراه با سیل مردم در تظاهرات شرکت میکرد. همچنین در یک مغازۀ باطریسازی هم مشغول به کار شد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب