نوشته هایی با برچسب شهادت
22 می 15
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
خداوند سفرۀ مهمانیاش را گشوده بود که گروهی از عالمیان دعوتش را شنیده و بر سفرهاش گرد آمده بودند و خرم از این مهمانی باشکوه. آقا محمود بههمراه همسر و اهل خانهاش در این بزم باشکوه خداوند به عبادت و بندگی خود مشغول و البته منتظر مهمانی بودند از جنس آسمان آبی و آرام.
فروردین سال سیوهشت نیز گلستانی شده بود با عطر گلهای بهاریاش. نسیم خنک حیات در سرتاسر شهر کوچک و کویری دامغان پیچیده بود. در پنجمین روز بهار نوزادی چشمهایش را گشود که با آمدنش بوستان خانۀ آقا محمود معطر شد. به یاد هشتمین امام، آقا محمود نامش را رضا گذاشت تا در بندگی و خلوص، مرضیه الطاف خدایش گردد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
22 می 15
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
زیر سقف بلند آسمان، روی دامان زمین، دستهای رقیهخانم در صبحگاه بهاری بیستم فروردین لایق شکوفههای اجابت شد. خدا گل وجود یحیی را به گلستان زندگیشان هدیه داد.یحیی فرزند اسماعیل، در سال هزاروسیصدوچهل در خانوادهای مذهبی در شهر دامغان به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا دیپلم خواند. پدرش نابینا بود و در حمام کار میکرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
22 می 15
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
آخرین فرزند خانوادۀ میرانی، اولین روز فروردین هزاروسیصدوچهل پا به جهان گذاشت. روستای علیان آن روز غرق گل و شکوفه شد و نسیم خبر ولادت «سیدآقابزرگ» را تا دورترین نقطه دور رساند.امیرآقای میرانی در کنار همسر مهربانش لیلاخانم بر سر سفرهای مملو از ایمان و عشق بهترین روزها را برای کودکانشان رقم زدند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
22 می 15
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
محمدرضا فرزند غلامحسین، بیستوششم دی هزاروسیصدوچهلوهشت در محله معصومزاده دامغان پا به عرصه وجود گذاشت.
بهخاطر رفتن به جبهه تحصیلاتش تا دوم دبیرستان بود. با سن کمی که داشت اعزامش نمیکردند. دست به دامن مادر شد. مادرش به جهاد زنگ زد و او را اعزام کردند.
توی جبهه نقل مجلس و محفل بود؛ بهخاطر خنداندن و شادکردن روحیۀ رزمندگان. دو بار به جبهه رفت. بار اول در عملیات کربلای ۴ مجروح شد و بعد از بهبودی دوباره رفت. آرپیجیزن بود. بیستونهم تیرماه سال شصتوشش در عملیات تک جزیره مجنون بههمراه برادرش، علی به شهادت رسید. فردوس رضای دامغان آرامگاه اوست.
“راهش جاوید باد”
ادامه مطلب
22 می 15
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
اول مهر هزاروسیصدوچهل خانواده عباسعلی شاهد به دنیا آمدن پسری بود که پدر نام او را محمدرضا گذاشت.محمدرضا از کودکی زیرک و باهوش بود. همراه پدر در مجالس مذهبی و نماز جماعت شرکت میکرد. تحصیلاتش را تا سوم راهنمایی در روستای برم به پایان رساند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
22 می 15
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
مهربان بود و دلسوز. خالص وبیریا. شوخطبع و شاد. بسیار باتقوا. عاشق ولایت و اسلام و قرآن بود. سن کمی داشت و ایمان بالایی.در سال هزاروسیصدوچهلوچهار، در روستای محمدآباد دامغان به دنیا آمد. در خانوادهای دیندار و عاشق ائمه اطهار(ع).مشهدی رمضان، پدرش، مرد باصفا و زحمتکشی است که وقتی هنوز پدر دو شهید نبود، محبوب قلوب اهل آبادی بود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
22 می 15
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
سوم فروردینماه سال هزاروسیصدوچهلویک هجری شمسی در جوار آستان مبارک امامزادهجعفر(ع) محمدآباد دامغان، در خانوادهای متدین و زحمتکش پا به دنیا گذاشت. نان حلالی که مشهدی رمضان از راه چاهکنی بر سر سفره میگذاشت، قابل فیض شد تا در نهایت دو دسته گل از گلهای بهشتی را تقدیم حضرت دوست کند.چهره جذاب و دوستداشتنی داشت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
22 می 15
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
علی فرزند غلامحسین بیستوهشتم تیرماه هزاروسیصدوچهلوشش در دامغان پا به عرصه وجود گذاشت. پدرش کاسب بود.
دیپلم داشت. روشنفکر بود و آگاه به مسائل روز جامعه و همین باعث شد که او بیتفاوت از کنار مسائل سرنوشتساز نگذرد. کنکور داد و قبول شد؛ اما دانشگاه نرفت.
عضو رسمی سپاه شد. در چند مرحله به جبهه رفت. تکتیرانداز بود و فرمانده دسته. همرزمانش میگفتند: «علی در غواصی و شناگری توانا بود. خادمالحسین میشد و کارهای تدارکات را هم انجام میداد و…» حدود بیستوپنج ماه و دو روز خاک جبهه حضورش را به یاد دارد.
سرانجام در بیستونهم تیرماه سال شصتوشش در عملیات تک جزیره مجنون براثر اصابت تیر به شکم به شهادت رسید. فردوس رضای دامغان آرامگاه اوست. دو برادر دیگرش هم به شهادت رسیدند.
“راهش جاوید باد”
ادامه مطلب
21 می 15
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
شبهای سرد پاییزی داشت کمکم طولانیتر میشد و امیر در بیستوهشتم مهرماه سال چهلونه در شهر بزرگ تهران، چشمان مهربانش را به روی دنیا گشود.
مادر و پدر در کنار هم زیر پرتوهای روشن و گرم توحید و بندگی خدا، امیر را خوشآمد گفتند.یک سال داشت که پدرِ امیر خانه امن و سهنفرهشان را ترک کرد. مادر بهناچار مشغول کار شد. امیر در تهران بزرگ میشد. آغاز هفتسالگی و شروع درس و مدرسه برای او دوره جدیدی در زندگی بود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
20 می 15
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
احمد فرزند جواد در سال هزاروسیصدوسیوپنج در دامغان به دنیا آمد. دوره ابتدایی را در دامغان گذراند و تا سوم دبیرستان را در تهران نزد برادرش ادامه داد. موقع استراحت و بیکاری کتابهای علمی میخواند. از دوازدهسالگی تا قبل از خدمت سربازی در کارخانه کیکسازی مشغول به کار بود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب