معرفی کتاب بر پله های آسمان
بر پلههای آسمان
خاطراتی از:
سردار شهید ابوالفضل مهرابی و شهید جعفر مهرابی
نویسنده:
زهرا علیزاده برمی
تهیه کننده:
ستاد کنگره بزرگداشت سه هزار شهید استان سمنان و بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان
ناشر:
کتاب سمنان
مقدمه
در روزگاری که هجمههای فرهنگی دشمن از هر سو ما را هدف قرار داده و سعی بر تضعیف دینداری و تخریب افکار دارد، میخواهیم فرهنگ مقدس شهادت را و یاد وخاطرهی کسانی که نام نیک ازخود برجای نهادهاند با اینکه به ظاهر در قید حیات نیستند، زنده نگه داریم. چرا که به قول شاعر:
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آنست که نامش به نکویی نبرند
اما سرداراسلام!
شهید ابوالفضل مهرابی و شهید جعفر مهرابی!
از آن لحظهای که قلم به دست گرفتم تا کتاب فضلتان را بنویسم باران اشک از دیدگانم جاری شد و امان از دل خاکیام ربود. پس:
ای که شکفته در سحرت غنچه های یاس دعا
تو را به فاطمه سوگند التماس دعا
حاجابوالفضل و شهید جعفر!
برای ما که دیگرصدای زنگ کاروان شهادت به گوشمان نمیرسد و عروجی نداریم تا در افق آن غبار و حرکت قافلهی عشق، چشمان خشکیده از تشنگی فراقمان را روشنی بخشیم، دعا کنید.
در قسمتی از متن این کتاب خاطراتی را به این شکل می خوانید:
پیک شهید مهرابی پیش من آمد و گفت:«حاجابوالفضل گفته:’سریع پایگاه رو تحویل بده و خودت رو به من برسان!‘».
پایگاه را به یکی از بچههای بسیجی تحویل دادم و همراه پیک عازم شدم. در بین راه گفتم:«خیره؟».
جوابی نداد. به شهید مهرابی رسیدیم. گفت:«نصرتالله بیناباشی دیشب شهید شد. دشمن به پایگاه حمله کرده. شما باید پایگاه رو تحویل بگیری!».
با هم رفتیم به روستای ایندرقاش. بچهها ناراحت و پژمرده بودند. غم از دست دادن فرمانده برایشان گران تمام شده بود. از شهید مهرابی میخواستند، اجازه دهد تا انتقام خون شهید را از آن کوردلان بگیرند. اما مهرابی همه را به صبر و آرامش دعوت میکرد. برایمان مفصل سخن گفت. بعد مرا به عنوان مسؤول پایگاه معرفی کرد. در خلوت به من گفت:«برادر شعنی میخوام ازت یه قول بگیرم. قول میدی بهش عمل کنی؟».
گفتم:«در توانم باشه حتماً.».
گفت:«بیا قول بده اگه به شهادت رسیدی، قیامت منرو شفاعت بکنی!».
گفتم:«ما کجا؟ شهادت کجا؟».
دست به گردنم انداخت. مرا بوسید و گفت:«حالا تو قول بده! در عوض منم قول میدم. اگه شهید شدم شفاعتت کنم.».
سیدمحمد شعنی